شهر قونیه
"سفر کردم به هر شهری دویدم چو شهر عشق من شهری ندیدم"
"سفر کردم به هر شهری دویدم چو شهر عشق من شهری ندیدم"
چیست فزون از دو جهان؟ -شهرِ عشق بهتر از این شهر و دیاریم نیست
شهر قونیه در زمان مولانا جلالالدین محمد بلخی، یکی از مهمترین مراکز علمی، فرهنگی، و معنوی در جهان اسلام بود. این شهر که در قلب آناتولی واقع شده، در قرن هفتم هجری / سیزدهم میلادی دوران شکوفایی سیاسی و معنوی خود را تجربه میکرد. در ادامه، نگاهی دقیقتر به وضعیت قونیه در دوران زندگی مولانا خواهیم داشت:
۱. قونیه؛ پایتخت سلاجقه روم
در دوران مولانا، قونیه پایتخت دولت سلجوقیان روم (سلاجقهی روم) بود. این سلسله که بخشی از شاخههای سلجوقیان بزرگ بود، از قرن پنجم تا هفتم هجری بر آناتولی حکومت میکرد. قونیه در این دوره تحت حکومت پادشاهانی چون کیقباد اول و کیخسرو دوم، شکوفایی فراوانی یافت. آنها با حمایت از علما، شاعران، فقیهان و صوفیان، قونیه را به کانون فرهنگی و دینی تبدیل کردند.
۲. مرکز علمی و عرفانی
قونیه در آن زمان یکی از مراکز برجستهی علوم دینی، فلسفه، و عرفان بود. مدارس، مساجد، خانقاهها و زاویهها در این شهر رونق داشتند. مولانا پس از مهاجرت از بلخ و سفر به نیشابور، بغداد، مکه، دمشق و نهایتاً آناتولی، در قونیه ساکن شد و به تدریس در مدرسهی علاءالدین پرداخت. این شهر محل ملاقات بسیاری از بزرگان و عارفان آن دوران بود و به دلیل روحیهی پذیرندگی، بسیاری از اهل علم و تصوف را جذب کرد.
۳. ترکیب فرهنگی و قومی
قونیه در آن دوران شهری چندفرهنگی و چندقومی بود. ترکها، ایرانیها، یونانیان، ارمنیان و مسیحیان در کنار یکدیگر زندگی میکردند. این تنوع فرهنگی، فضایی برای گفتوگوی ادیان و تعامل فکری فراهم میکرد. مولانا در چنین فضایی مفاهیم فرافرقهای مانند عشق، وحدت، و معرفت را مطرح کرد که از مرزهای قومی و دینی فراتر میرفت.
۴. قونیه، مرکز تصوف و آیین سماع
پس از تحول روحانی مولانا و دیدار با شمس تبریزی، قونیه به مرکز مهمی برای رشد آیین سماع و طریقت عرفانی مولوی تبدیل شد. مجالس سماع، خوانش مثنوی، و اشعار عرفانی در خانقاهها برگزار میشدند. پس از وفات مولانا، مزار او در قونیه به یکی از زیارتگاههای مهم تبدیل شد و طریقت مولوّیه در همان شهر شکل گرفت.
۵. حمایت سیاسی از مولانا
سلاطین سلجوقی، بهویژه کیقباد و امرای محلی مانند پَرَوانه، از مولانا حمایت میکردند و به مجالس او ارج مینهادند. همین حمایتها به مولانا این امکان را داد که بدون فشار سیاسی، به تربیت شاگردان، نگارش مثنوی معنوی، و گسترش عرفان بپردازد.
۶. وضعیت اجتماعی و اقتصادی
هرچند قونیه شهری نسبتاً آباد بود، اما مانند سایر مناطق اسلامی، از تهاجمات مغولان و آشوبهای منطقهای در امان نماند. با این حال، حضور علما و صوفیان، نوعی ثبات معنوی برای مردم به ارمغان آورده بود.
تاریخچه آرامگاه مولانا برمیگردد به زمانی که مولانا به دعوت پادشاه سلجوقی، «سلطان علاءالدین کیقباد» به قونیه میرود. پدر مولانا باغ رز خود را که «ارم باغچه» نام داشت، به مولانا ارث میدهد تا پدرش را در آنجا دفن کند. بعد از درگذشت مولانا او را هم در کنار پدرش دفن میکنند.
قدمت آرامگاه مولانا به سال ۶۷۳ هجری مصادف با ۱۲۷۴ میلادی (یک سال پس از فوت مولانا) برمیگردد. ابتدا بنایی استوانهایشکل با گنبد فیروزهای به دستور و نظارت همسر امیر سلیمان سلجوقی ساخته شد که هنوز هم پابرجاست. سایر بخشها بعدا به آن اضافه شدهاند.
آرامگاه مولانا در گذشته ۶۵۰۰ متر مربع مساحت داشت؛ ولی بعد از گذشت بیش از یک قرن، به دستور بایزید دوم عثمانی در بین سالهای ۱۴۸۱ تا ۱۵۱۲ بازسازی و گستردهتر شد. در حال حاضر مساحت این جاذبه چشمنواز ۱۸ هزار مترمربع است.
در سال ۱۹۵۴ بود که این آرامگاه بهعنوان موزه مولانا معرفی شد و سالیان سال است که گردشگران زیادی از جاهای مختلف دنیا به عشق مولانا به قونیه سفر میکنند. قونیه به دلیل وجود صوفی و عارف بزرگ «مولانا جلالالدین محمد بلخی» تبدیل به یکی از قطبهای گردشگری ترکیه شده است.
باب درویشان:
این در اصلی مورد استفاده درویشان و مریدان بود. نماد ورود به مسیر معنوی است
به طور سنتی، مریدان جدید (سالکان معنوی) هنگام آغاز تعلیمات روحانی از این در وارد میشدند
باب خاموشان:
این ورودی عمدتاً برای تشییع جنازه استفاده میشد. "خاموشان" در فارسی به معنای "ساکتان" است که اشاره به درگذشتگان دارد.
این در به عنوان مسیری مقدس که ارواح درگذشتگان آخرین سفر خود را از آن طی میکردند، شناخته میشد. امروزه هنوز هم در مراسم یادبود مورد استفاده قرار میگیرد.
خموشی یکی از صفات صوفیان است. یک درویش به حقایقی آگاه است که عوام ظرفیت قبول آنها را ندارند. شاید تعبیر دیگر باب حاموشان همین باشد.
باب جلال:
مخصوص مهمانان برجسته و بازدیدکنندگان عالیرتبه است. برای مناسبتهای رسمیتر یا تشریفاتی استفاده میشود. نامگذاری آن بازتاب صفت الهی جلال یا قدرت است.
باب جمال:
مرتبط با بازدیدهای خصوصیتر یا شخصی است. اغلب توسط نمازگزاران و بازدیدکنندگان عادی استفاده میشد. نامگذاری آن بازتاب صفت الهی جمال و لطف است.
درب کوشتخان (قوشخانه):
این در به "قوشخانه" (خانه پرندگان/پرندهخانه) راه داشت که آشپزخانهای ویژه برای تهیه غذای پرندگان بود. این بخش از آن جهت مهم بود که در سنت مولوی، مراقبت از حیوانات، به ویژه پرندگان، وظیفهای مقدس محسوب میشد. این در با کارکردهای خیریه و اطعام مجموعه مرتبط بود.
همچنین با سنت غذا دادن به کبوترها مرتبط بود که امروزه نیز در مجموعه آرامگاه ادامه دارد. این در، تأکید طریقت مولوی بر خدمت و شفقت نسبت به تمام موجودات زنده را منعکس میکرد.
این عمل غذا دادن به پرندگان از تعالیم مولانا درباره مهربانی با تمام مخلوقات و اهمیت معنوی پرورش حیات الهام گرفته شده بود.
هر یک از این درها نه تنها به عنوان یک ورودی فیزیکی، بلکه به عنوان آستانهای نمادین که جنبههای مختلف سفر معنوی در سنت مولوی را نمایان میکند، طراحی شده بودند. نامگذاری و کاربرد این درها، نمادگرایی عمیق موجود در معماری و عمل صوفیانه را منعکس میکند.
قونیه، ترکیه - ۶۴۲ هجری قمری
خورشید پاییزی در بازار قونیه رو به غروب بود و سایههای بلند میان دکههای ادویهفروشان و قالیفروشان میافتاد. مولانا جلالالدین محمد، عالم و مدرس محترم، در میان شاگردانش و کوهی از کتاب نشسته بود. انگشتانش حکمتهای کهن را بر صفحات دنبال میکرد، اما این روزها در این کلمات آشنا خلأیی توصیفناپذیر احساس میکرد.
همهمهای در میان جمعیت برخاست. غریبهای نزدیک میشد - درویشی سرگردان در ردای تیره، با چشمانی چنان پرفروغ که دیگران را به کناری میراند. این شمس تبریزی بود، گرچه مولانا هنوز نامی را که زندگیاش را دگرگون میکرد نمیشناخت.
شمس مقابل جمع مولانا ایستاد. بیهیچ تعارف و سلامی، به توده کتابها اشاره کرد و پرسید: «اینها چیست؟»
مولانا پاسخ داد: «اینها آثار معرفت است، هرچند احتمالاً تو درکش نکنی. »
شمس لبخند زد - نه لبخند رنجش، بلکه لبخند رازدانی. «معرفت میگویی» در یک حرکت سریع، جلدهای گرانبها را برداشت و در حوض نزدیک انداخت. آب از جوهر رنگین شد، چنان که قرنها دانش در آب حل میشد.
مولانا با چهرهای برافروخته از خشم برخاست. «چه کردی؟»
شمس با آرامش گفت: «اینها تنها کلماتی درباره حق است. اما برای آن که قطرهای نچشیده، حرف از دریا چه سود؟»
پیش از آنکه مولانا پاسخی دهد، شمس دست در آب برد و کتابها را بیرون کشید، کاملاً خشک. نه برگی آسیب دیده بود، نه حرفی محو شده.
مولانا مبهوت ایستاد. در آن لحظه، چیزی درونش تغییر کرد - مانند چرخش کلید در قفلی که از وجودش بیخبر بود. اینجا کسی بود که راز را نه فقط مطالعه، که در آن زندگی میکرد.
مولانا زمزمه کرد: «تو که هستی؟»
شمس پاسخ داد: «من همانم که میجستی، و تو همانی که برای یافتنش بیابانها پیمودم».
بازار در ریتم پرمشغلهاش ادامه داشت، اما برای مولانا و شمس، زمان ایستاده بود. دو روح که سرنوشتشان برافروختن یکدیگر بود، پس از عمرها آمادگی، سرانجام یکدیگر را مییافتند. مولانا بعدها سرود:
در دست همیشه مصحفم بود / وز عشق گرفتهام چغانه
اندر دهنی که بود تسبیح / شعر است و دوبیتی و ترانه
شاگردان با شگفتی میدیدند که استاد محترمشان، بزرگترین عالم قونیه، در برابر این درویش غریب سر فرود میآورد. نمیدانستند شاهد تولد یکی از بزرگترین دوستیهای عرفانی تاریخ هستند - دیداری که مولانا را از عالمی محترم به یکی از محبوبترین شاعران عارف جهان تبدیل میکرد.
شمس دستش را دراز کرد و گفت: «بیا، تا آنچه ورای این کتابهاست نشانت دهم».
و مولانا، مردی که عمری به تعلیم دیگران گذرانده بود، بار دیگر شاگرد شد. دست شمس را گرفت و کتابهایش، شاگردانش و آن که تا آن لحظه بود را پشت سر گذاشت. خورشید پشت افق قونیه فرو رفت و پایان یک زندگی و آغاز زندگی دیگر را رقم زد.
در سالهای پس از آن، رابطهشان هزاران بیت شعر آفرید، جویندگان بیشماری را الهام بخشید و قدرت دگرگونکننده دوستی الهی را نشان داد. اما در آن نخستین لحظه، تنها این بود: دو روح که یکدیگر را در بازار شلوغ هستی بازشناختند، و شهامت «آری» گفتن به آنچه این بازشناسی از آنها میخواست.
در قلب شهر قونیه ترکیه، موزه آرامگاه جلالالدین رومی، که به موزه مولانا نیز معروف است، به عنوان نمادی از الهام معنوی، میراث فرهنگی و اهمیت تاریخی ایستاده است. این مکان مقدس که به زندگی و تعالیم رومی، شاعر ایرانی، عالم اسلامی و عارف صوفی قرن سیزدهم اختصاص یافته، بازدید کنندگانی از سراسر جهان را فراتر از مرزهای مذهبی و فرهنگی جذب میکند. این موزه نه تنها آرامگاه رومی است، بلکه پناهگاهی است که در آن فلسفه عشق، مدارا و وحدت او همچنان شکوفا میشود.
پیشینه تاریخی
موزه مولانا که در اصل خانقاه درویشان بود، پس از درگذشت رومی در سال ۱۲۷۳ تأسیس شد. آرامگاه رومی تقریباً بلافاصله به زیارتگاهی برای تحسینکنندگان تعالیم و آثار ادبی او تبدیل شد. خانقاه بعدها در سال ۱۹۲۶، پس از تأسیس جمهوری ترکیه، به عنوان بخشی از اصلاحات مصطفی کمال آتاترک برای سکولارسازی و مدرنسازی ترکیه، به موزه تبدیل شد. امروزه این مکان به عنوان یکی از مهمترین نشانههای فرهنگی ترکیه شناخته میشود.
معماری موزه ترکیبی هماهنگ از سبکهای سلجوقی و عثمانی است. شاخصترین ویژگی آن گنبد سبز (قبه الخضرا) است که با کاشیهای فیروزهای تزئین شده و زیر نور خورشید میدرخشد. این ساختار متمایز با میراث رومی عجین شده و نماد صعود و روشنگری معنوی است.
داخل موزه و نمایشگاهها
قدم گذاشتن به داخل موزه مانند ورود به فضایی مقدس است، جایی که تاریخ و معنویت به هم میپیوندند. نقطه مرکزی موزه، مقبره رومی است که در ضریحی با تزئینات پیچیده قرار گرفته است. بالای مقبره، خطاطیهای ظریف آیاتی از قرآن و نوشتههای خود رومی را نقش کرده که نشاندهنده ارادت عمیق او به خداوند است.
نمایشگاههای موزه درک عمیقتری از تصوف و آیینهای آن به بازدیدکنندگان ارائه میدهند. نسخههای خطی آثار رومی، از جمله مثنوی معنوی مشهور، با دقت حفظ و نمایش داده میشوند و بینشی از نبوغ شاعرانه او ارائه میدهند. علاوه بر این، اشیایی مانند سازهای موسیقی مورد استفاده در سماع (رقص معنوی درویشان چرخان)، خرقههای تشریفاتی و تسبیح به نمایش گذاشته شدهاند که آیینهای طریقت مولوی را که توسط پیروان رومی بنیان نهاده شد، نشان میدهند.
یکی از جذابترین بخشهای موزه سماعخانه است، تالاری که درویشان در آن مراسم چرخش را اجرا میکردند. بازدیدکنندگان میتوانند چرخشهای موزون درویشان را تصور کنند، عملی که هدف آن رسیدن به وحدت معنوی با خداوند است. فضای آرام تالار، انسان را به دورهای میبرد که عبادت از طریق حرکت، موسیقی و شعر بیان میشد.
اهمیت فرهنگی و معنوی
موزه مولانا صرفاً یک مکان تاریخی نیست، بلکه گواهی زنده بر تعالیم جهانی رومی است. تأکید او بر عشق، مدارا و تحول درونی در دنیای امروز طنین عمیقی دارد. برای بسیاری، بازدید از موزه یک زیارت است - فرصتی برای ارتباط با حکمت رومی و میراث معنوی غنی طریقت مولوی.
جشنواره سالانه شب عروس، که در دسامبر برای بزرگداشت "شب عروسی" رومی - شبی که او درگذشت و به معشوق الهی پیوست - برگزار میشود، هزاران بازدیدکننده را جذب میکند. در طول این رویداد، موزه کانون جشنها میشود و شامل موسیقی صوفیانه، قرائت اشعار و نمایش درویشان چرخان است که جوهره فلسفه رومی را تجسم میبخشد.
نتیجهگیری
موزه آرامگاه رومی در قونیه تلاقی عمیق هنر، معنویت و تاریخ است. این موزه نه تنها نگاهی به زندگی یکی از مشهورترین شاعران جهان ارائه میدهد، بلکه فرصتی برای تأمل در ارزشهای جاودانه شفقت و وحدت فراهم میکند. به عنوان مکانی که همچنان الهامبخش و روشنگر است، ادای احترامی به میراث ماندگار رومی و یادآور قدرت دگرگونکننده عشق و حکمت است.
اتشباز ولی یکی از نزدیکترین مریدان مولانا در قرن سیزدهم میلادی در قونیه بود. نام کامل او سید نظامالدین محمود و اهل کرمان بود. او علاوه بر آشپز مولانا بودن، خود نیز استاد معنوی به شمار میرفت.
او آشپزی را هنری مقدس و تمرینی معنوی میدانست و معتقد بود غذایی که با عشق الهی تهیه میشود، هم جسم و هم روح را تغذیه میکند. آشپزخانه او در درگاه مولوی به عنوان مکانی برای تمرین معنوی شناخته میشد.
آرامگاه او در قونیه، که به تربه اتشباز ولی معروف است، در سال ۱۲۸۵ میلادی توسط سلطان ولد، پسر مولانا ساخته شد. این آرامگاه دارای گنبدی به شکل دودکش است که نشاندهنده نقش او به عنوان آشپز است.
از آنجا که او شخصیتی تاریخی از آناتولی قرون وسطی است واگرچه این جزئیات اصلی در منابع مولوی ثبت شدهاند، برخی جنبههای زندگی و رابطه او با مولانا ممکن است دارای عدم قطعیت تاریخی باشد. مثلا از جمله داستانهایی که درباره او گفته شده وقتی مولانا برای افطار مهمانی داشت از آشپز خواست که خوراکی آماده کند اتشباز ولی متوجه شد که هیزم برای آتش ندارد وزمان کافی نبود که از بازار هیزم بخرد وقتی مولانا خبردار شد به او گفت از پای خودت بعنوان هیزم استفاده کن ولی بپایت نگاه نکن. اتشباز ولی فورا اطاعت کرد پای راست خود را زیر دیگ گذاشت ناگهان آتشی بلند شد وخوراک پخته شد. ولی اخر بپایش نگاه کرد دید از شست پایش اتشی بلند شده.
وقتی آتشباز ولی در حضور مولانا ماجرا را تعریف کرد گفت با اینهمه آتش پایش بجز چند تاول کوچک آسیبی ندیده مولانا به او گفت این تاول ها هم بخاطر این بود که حرف من را اطاعت نکردی وبپای خود نگاه کردی. برای همین است که دراویش پیش از رقص سماع در حالت ایستاده پای چپ را بروی شست پای راست خودشان میگذارند تا این اطاعت نکردن از مولایشان را بپوشانند.