چکیده: اشعار مولانا، شاعر و عارف بزرگ قرن هفتم هجری، همواره مورد توجه اهل عرفان، ادیبان و متفکران دینی بوده است. دیانت بهائی، بهعنوان یکی از ادیان جهانی نوین، با تأکید بر عشق الهی، وحدت عالم انسانی، و سلوک روحانی، با بسیاری از مفاهیم عرفانی مولانا همراستا است. این کتاب با بهرهگیری از روش تحلیلی - محتوایی، به بررسی نحوهٔ استفاده و بازتاب مفاهیم اشعار مولانا در آثار بهائی، بهویژه آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء، میپردازد. نتایج نشان میدهد که مضامین مشترک چون عشق الهی، فنای نفس، و وحدت وجود، زمینهای برای گفتوگوی بینالادیان و تداوم سنت عرفانی در بستر دینی نو فراهم کردهاند.
مولانا جلالالدین محمد بلخی، یکی از بزرگترین شاعران و عارفان جهان اسلام، در آثار خود بهویژه مثنوی معنوی، مفاهیمی چون عشق الهی، رهایی از نفس، اتحاد با حقیقت مطلق و سلوک روحانی را با زبانی شاعرانه و سرشار از تصویر بیان کرده است. دیانت بهائی که در قرن نوزدهم میلادی در ایران ظهور یافت، دارای آموزههایی است که بهطور بنیادین با عرفان اسلامی، بهویژه عرفان مولوی، نزدیکی معنایی دارد. این نوشتار به بررسی استفادهی صریح یا ضمنی از اشعار و مفاهیم مولوی در آثار بهائی میپردازد و نشان میدهد که چگونه این استفاده درک بهتری از تعالیم بهائی برای مخاطبان فارسیزبان فراهم میآورد.
بعنوان نمونه خضرت عبدالبهاء در تذكرة الوفاء میفرمایند:
"وقتی جمال مبارک از برای او (جناب استاد اسمعيل) اين غزل ملّای رومی را مرقوم فرمودند که جناب استاد توجّه بنقطه اولی و حضرت اعلی نمايد و اين نغمه را بآهنگ خوش بسرايد لهذا شبهای تار و تاريک طی مسافت مينمود و اين غزل را تغنّی ميکرد:
ای عشق منم از تو سرگشته و سودائی /و اندر همه عالم مشهور بشيدائی
در نامه مجنونان از نام من آغازند /زين پيش اگر بودم سر دفتر دانائی
ای باده فروش من سرمايه جوش من /ای از تو خروش من من نايم و تو نائی
گر زندگيم خواهی در من نفسی در دم /من مرده صد ساله تو جان مسيحائی
اول تو و آخرتو ظاهر تو و باطن تو/ مستور ز هر چشمی در عين هويدائی
باری، اين مرغ بال و پر شکسته باين آهنگ بديع مشغول، آهنگ کوی مقصود نمود خفيّاً بقشله وارد گشت ولی خسته و ناتوان ايّامی چند بشرف لقا فائز بود بعد مأمور بسکنی در حيفا شد"
استاد اسمعيل – تذكرة الوفاء - اثر حضرت عبدالبهاء
نمونههای بسیاری از اشعار مولانا در آثار بهائی وجود دارد در این نوشتار فرصت پرداختن به همه آنها نیست.
در بعضی مواقع حضرت بهاءالله اشعار مولانا را تفسیر و معنی میکردند. مثلاً در لوح سلمان در معنی این بیت مولانا " چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد موسِیی با موسِیی در جنگ شد" میفرمایند:
"و اينکه از معنی شعر سؤال نمودی اگر چه قلم امر اقبال بر اينکه بر معانی شعر حرکت نمايد نداشته چه که اليوم بحور معانی بکينونتها و اصلها ظاهر شده ديگر احتياج بکلمات قبل نبوده و نيست بلکه کل ذی علم و حکمت و عرفان از قبل و بعد محتاج باين بحور متموّجه بديعه بوده وخواهند بود و لکن نظر بخواهش تو مختصری ذکر ميشود و از قلم قِدَم علی ما اراد اللّه جاری ميگردد.
سؤال : - چونکه بيرنگی اسير رنگ شد موسِیی با موسِیی در جنگ شد.
ای سلمان عرفا را در امثال اين مقالات بيانات بسيار است بعضی حق ّرا بحر و خلق را امواج فرض گرفته و اختلاف أمواج را ميگويند از صُوَر است و صور حادث است و بعد از خَلْع صُوَر ْ جميع ببحر راجع يعنی حقيقت بحرند و در صُوَرْ هم بعضی بيانات ديگر نمودهاند که ذکر آن در اين مقام جائز نه وهم چنين حق را مداد و سائر اشيا را بمنزله حروفات ذکر نمودهاند و گفتهاند همان حقيقت مداد است که بصُوَر مختلفه حروفات ظاهر شده و اين صُوَرْ در حقيقت مداد واحد بوده و اوّل را مقام وحدت و ثانيرا مقام کثرت گفتهاند و هم چنين حق را واحد و اشيا را بمنزله اعداد و حقرا آب و اشيا را بمنزله ثلج چنانچه گفتهاند.
وما الخلقُ فی التّمثال إلّا کثلجة وأنت لها الماءُ الّذی هو نَابِعُ
ولکن بِذَوْبِ الثّلج يُرفع حکمُهُ ويوضع حکم الماء والأَمْرُ وَاقِعُ
و در مقامی ديگر گفتهاند:
وَالبَحْرُ بَحْرٌ عَلَی مَا کَانَ فِی قِدَم إِنَّ الحَوَادِثَ أَمْوَاجٌ وَأَشْبَاحُ
باری جميع اشيا را مظاهر تجلّی ذاتی حق ميدانند و تجلّی را هم سه قسم ذکر نمودهاند ذاتی و صفاتی و فعلی و قيام اشيا را بحق قيام ظهوری دانستهاند و اگر اين مطالب بتمامها ذکر شود سامعين را بشأنی کسالت اخذ نمايد که از عرفان جوهر علم محروم مانند و هم چنين بکون اعيان ثابته در ذات قائل شدهاند چنانکه يکی از حکمای عارف گفته ( حقائقُ الأشياء کائنةٌ فی ذاته تعالی بنحو أشرف ثمّ أفاضها ) چه که معطی شئ را فاقد شئ ندانستهاند و ميگويند محال است چنانچه ابن عرب در اين مطلب شرحی مبسوط نوشته و حکمای عارفين و متأخّرين بمثل صدر شيرازی و فيض و أمثالهما در رَضْراضْ ساقيه ابن عرب مشی نمودهاند فطوبی لمن يمشی علی کثيب الأحمر فی شاطئ هذا البحر الّذی بموج من أمواجه مُحِيَتِ الصُّوَرُ و الأشباح عمّا توهّموه القوم فيا حبّذا لمن عَرَّی نفسَه عن کلّ الإشارات و الدِّلالات و سَبَحَ فی هذا البحر و غمراته و وصل بحيتان المعانی و لآلئ حِکَمِه التي خلقت فيه فَنَعِيمًا لِلْفَائِزِينَ و هر نفسيکه معتقد بر بيانات عرفا بوده و در آن مسلک سالک شده موسی و فرعون هر دو را از مظاهر حق دانسته منتهی آنست که اوَّل را مظهر اسم هادی و عزيز و أمثال آن و ثانيرا مظهر اسم مُضِلّ و مُذِلّ و أمثال آن و لذا حکم جدال ما بين اين دو محقّق و بعد از خلع تعيّنات بشريّه هر دو را واحد دانستهاند چنانچه در اصل جميع اشيا را واحد ميدانند و مجمل آن از قبل ذکر شد اين مطالب قوم که بعضی از آن مجملا بيان شد و لکن ای سلمان قلم رحمن ميفرمايد اليوم مثبت و محقّق اين بيانات و مُبْطِل آن در يکدرجه واقف چه که شمس حقيقت بنفسها مشرق و از أفق سماء لا يزال لايح است و هر نفسيکه بذکر اين بيانات مشغول شود البتّه از عرفان جمال رحمن محروم ماند ربيع تحقيق أوهام زمان غيبت است و اليوم ربيع مکاشفه و لقاء قل أنِ ارْتَعُوا يا قومُ فی تلک الأيّام فی رياض المکاشفة و الشّهود ثمّ دعوا الأوهامَ کذلک أمرکم قلمُ اللّه المهيمن القيّوم ذکر جميع علوم برای عرفان معلوم بوده و بيان ادلّه مخصوص اثبات مدلول حال الحمد للّه که شمس معلوم از أفق سماء قيّوم مشرق و قمر مدلول در سماء امر ظاهر و لائح قلبرا از کلّ إشارات مقدّس کن و شمس معانيرا در سماء قدس روحانی بچشم ظاهر مشاهده نما و تجلّيات اسمائيّه و صفاتيّه اشرا در ما سواه ملاحظه کن تا بجميع علوم ومبدأ و منبع و معدن آن فائز شوی"
حضرت بهاءالله, "لوح سلمان - الاول (ادرنه)"
جناب وحید رأفتی, بسیاری از آنها را جمعآوری در یکرشته جزوات به اسم " مأخذ اشعار در آثار بهائی" منتشر کردهاند. در اینجا نمونههای از آنها آورده میشود.
نقل از وحید رأفتی, مأخذ اشعار در آثار بهائی:
در برخی از آثار حضرت عبدالبهاء، اشارات مستقیمی به اشعار مولانا دیده میشود. برای نمونه، در نامهها و گفتارهای حضرت عبدالبهاء در غرب، گاه از اشعار مثنوی معنوی برای توضیح مفاهیم استفاده شده است، بهخصوص در رابطه با سیر روح، رهایی از قید ماده، و یگانگی ادیان.
به عنوان مثال، شعر معروف مولانا:
این که گویی این کنم یا آن کنم / خود دلیل اختیار است ای صنم
در تبیین مفهوم اختیار انسان در آثار بهائی مورد اشاره قرار گرفته است.
دیانت بهائی با احترام به میراث عرفانی اسلام، از جمله آثار مولانا، به آن به چشم سرچشمهای از الهام معنوی مینگرد. آثار مولوی به عنوان گنجینهای از معرفت باطنی دیده میشوند که با هدف رشد روحانی انسان هماهنگاند.
بسیاری از بهائیان، بهویژه در جوامع ایرانی، از اشعار مولانا در گفتوگوهای بینالادیانی یا تبیین آموزههای بهائی بهره میگیرند. این اشعار که مورد احترام مسلمانان، مسیحیان، و سایر عرفاندوستان هستند، پل معنوی مهمی میان ادیان ایجاد میکنند.
حضرت عبدالبهاء در لوح چند نفر از احبّای تفلیس چنین میفرمایند :
... گویند حضرت موسی را خداوند خطاب فرمود ، ای موسی مرا بزبانی که گناه نکردی بخوان و دعا کن عرض کرد خدایا چنین زبانی از کجا آرم لسان من عین خطاست با وجود این چنین زبان چگونه میسّر گردد ، از درگاه عزّت جواب آمد یا موسیٰ کاری بنما که دیگران در حقّ تو دعا نمایند ، زیرا تو بزبان دیگران خطائی ننمودی پس این زبان منزّه و مبرّا از خطاست ....
قضیه حضرت موسیٰ و خطاب الهی به او که در این لوح نقل شده در دفتر سوّم مثنوی
است که مولوی می گوید :
گفت ای موسیٰ زمن می جُو پناه با دهانی که نکردی تو گناه
گفت موسیٰ من ندارم آن دهان گفت ما را از دهان غیر خوان
از دهان غیر کی کردی گناه از دهان غیر برخوان ای اِلٰه
آن چنان کن که دهانها مر ترا در شب و در روزها آرد دعا
از دهانی که نکردستی گناه وان دهان غیر باشد عذر خواه
یا دهان خویشتن را پاک کن روح خود را چابک و چالاک کن
ذکر حقّ پاک است چون پاکی رسید رَخت بربندد برون آید پلید
می گریزد ضدّها از ضدها شب برگریزد چون برافروزد ضیا
چون در آید نام پاک اندر دهان نی پلیدی ماد و نی اندهان
مثنوی ، دفتر سوم ، بیت ١٨٠ - ١٨٨
جان گرگان و سگان از هم جداست / متّحد جانهای شیران خداست
حضرت بهاءاللّه در لوحی چنین میفرمایند :
هواللّه تعالی شأنه العزیز سالکان طریق معبود و واصلان سبیل مقصود مقدّس از حدوداتند و منزّه از تعارفات بر رفرف توحید ساکنند و بر مکمن تفرید مستریح و سدرة المنتهی عالم عشق را در ابتدا سِیر کرده اند و غایت قصوای معارف را از شجرهٴ طوبی ادراک نموده اند و فواکه طیّبه لقا را از مشرق جان یافته اند و بجانان در عرش لامکان خلوت گزیده اند ، فنعم ما قال و لقد خلوت مع الحبیب و بیننا . سرّ ارقّ من النّسیم اذا سری . این اصحاب را ارواح متّحد است وانفاس مختلط چنانچه عارف رومی میگوید :
جان گرگان و سگان از هم جداست متّحد جانهای شیران خداست
زیرا که از یک کاس مشروبند و از یک جام مرزوق و بر یک بساط جالسند و بر یک مقام ساکن ، بجناح عزّ توحید پرواز مینمایند و در سمأ قدس تجرید سیر میفرمایند . در اظهار مراتب حبّ به قاصد و پیام محتاج نیستند و در ابراز مقاصد به خامه و مداد امداد نجویند ، نفحات قدس را از شمال روح استشمام نمایند و روحات انس را از انفاس طیب قلب استنشاق فرمایند . تمسّک بحبل محکم اللّه نور السّموات و الارض جسته اند و تشبّث بذیل استغنای لا یسعنی ارضی و لا سمائی نموده اند ، بُعدشان عین قربست و فراقشان نفس وصال ولکن چون ظهور معنی به عالم لفظ معلّق است و بروز ارواح بظهور جسد مشروط و منوط زیرا که هر باطنی را ظاهری در کار است و هر اوّلی را آخری در خور تا هیکل علقه بعد از عروج به معارج فنا بخلعت بقای فتبارک اللّه احسن الخالقین مفتخر شود و جوهر بدء بعد از رجوع از عالم هویّه بقمیص ختم و لکنّه رسول اللّه و خاتم النّبیین جلوه نماید تا کلمهٴ جامعه بانّه هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن در عرصهٴ وجود بظهور آید لهذا محبّت های باطنی که عمرها و قرنها در صدر مستور بود به این کلمات بدیهی و تعارفات رسمی کشف و هویدا نمودیم تا که همسایه بداندکه تو در خانه مائی . ان شاءاللّه به عنایت ربّانی حرم جمال را طائف شویم و کعبهٴذات را زائر تا در عرش بقا بشرف لقا فائز شویم والسّلام .
حضرت عبدالبهاء در لوحی که به اعزاز جناب حسینعلی صرّاف در قزوین عزّ صدور یافته چنین میفرمایند :
هواللّه یا من تشبّث بذیل تقدیس ربّه الکریم نفحاتی که از ریاض خلوص آن مطلع نور محبّت اللّه وزیده بود بمشام پاک یاران الهی رسید ، چه معطرّ رائحه ای بود که دماغ مشتاقان را معنبر نمود و چه بوی خوش فرح بخشی بود که سبب روح و ریحان گردید اگرچه بظاهر از یک گل بود ولی در حقیقت رائحه جانپرور خلوص قلب و محبّت روحانیه جناب آقا میرزا یحیی نیز استشمام گردید ، جان گرگان و سگان از هم جداست - متّحد جانهای شیران خداست .
به ایشان تکبیرابدع ابهیٰ از قبل این عبد ابلاغ فرمائید و بگوئید که ابدا از یاد نروی و همیشه در خاطر بودی و هستی از حقّ میطلبم که در جمیع احوال موید باشی . والبهاء علیکما و علی کیّ من ثبت علیٰ عهداللّه و میثاقه. ع ع
و نیز حضرت عبدالبهاء در لوح جناب جمشید خداداد حکیم در بمبئی چنین میفرمایند :
هو الابهی ای بندهٴ آستان مقدس نامه شما رسید و بشارت کلّی داشت که جناب ادشیر چون شهد و شیر وارد شدند و سبب الفت و محبّت بین احبّا گشتند این خبر نبود گل معطر نبود مشک و عنبر بود مشام روحانیان از چنین اخبار مشکبار گردد امروز تائیدات ملکوت ابهیٰ مانند سپاه ملاء اعلیٰ در هجوم و جولان است ولی تکدّر بین احبّا سدّی حائل گردد و سنگری مانع الحمد للّه که ورود اردشیر سبب الفت و محبّت گردید . امّا مسئله مشرق الاذکار با یاران با کمال محبّت و اتّحاد مجتمع شوید و شور و غور نمائید و بالاتّفاق قرار بدهید و از دولت خواهش محل و موقع نمائید حال به تدارک زمین بپردازید ان شاءاللّه از طرف دولت این خواهش پذیرفته میشود ولی مهمترین امور اتحاد و اتّفاق احبّاست . بقول ملّای رومی :
جان گرگان و سگان از هم جداست - متّحد جانهای شیران خداست . و علیکم البهاء الابهیٰ عبدالبهاء عباس . ١٢ صفر ١٣٣٩ حیفا
چنانچه تصریح فرموده اند این بیت از مولوی است و حضرت عبدالبهاء آن را در رساله مدنیّه (ص ٨٧) نیز نقل فرموده اند . بیت مزبور در دفتر چهارم مثنوی مذکور است.
و در لوحی دیگر حضرت عبدالبهاء چنین میفرمایند :
هوالابهیٰ ای مرتّل آیات در محافل نجات جناب آقا میرزا علی اکبر الآن در نهایت و قوّت و استقامت و وقار نشسته اند و در کمال فصاحت و بلاغت میفرمایند که حضرت ابن ابهر به اخوی وعدهٴ مکتوب نموده اند من نیز فی الحقیقه خجالت کشیدم و چاره ندیدم و کلک را بدست گرفته و بنگارش پرداختم زیرا محصّل آذربایجانی است و من مازندرانی و یا نوری و طهرانی دیگر چگونه از دست او گریزم و اگر از چنگ او فرار کنم جناب ابن ابهر را چه کنم زیرا ایشان نیز ترکند و با تُرکان نتوان ستیزش نمود باید آمیزش کرد . ملّا میگوید ، جز که تسلیم و رضا کو چارهٴ . این ذکرها مزاح است و مجاز و امّا حقیقت اینست که در این انجمن بسیار عزیزی و در این بساط بسی محترم زیرا ترتیل آیات مینمائی و تلاوت مناجات و فی الحقیقه تاثیرش ساری بکلّ جهات . والبهآء علیک و علیٰ کلّ ثابت علی المیثاق . ع ع
مجموعه مکاتیب، شماره ١٣ ، ص ١٥٤- ١٥٥
جغدها بر باز استم می کنند / پرو بالش بیگناهی می کنند
حضرت بهاءاللّه در انتهای لوح مبارکی که تمام آن در کتاب رحیق مختوم ( ج ١،ص ٤١٥ - ٤١٦ ) به طبع رسیده چنین میفرمایند :
"ادیب عشق را از مصطبه توحید بیرون نمودند و لبیب شوق را از ذوق استدراک باز داشتند حدیقه تقلید زینت گرفت و ثمره تحمید مقطوع گشت محبوبان وادی محبّت مبهوت گشتند و محجوبان وادی کثرت شاهد مقصود شدند ، باز سلطان در دست جغدان بیحیا گرفتار آمد و یوسف امکان در دست برادران بیوفا در چاه شد ، جغدها بر باز استم میکنند پر و بالش بیگناهی میکنند که چرا تو یاد آری زان دیار یاز دست و ساعد آن شهریار جرم او نیست کاو باز است و بس غیر خوبی جرم یوسف چیست پس دشمن طاوس آمد پرّ او ای بسا شه را که کشته فرّ او"
و حضرت عبدالبهاء در لوحی چنین میفرمایند :
"... اگر از عوام هزلهٴ خذله حرکت اعتساف مشاهده نمائید برآنها مگیرید و خجلت آنها را مپسندید چه که نمیدانند و مطّلع نیستند که در هر عنصری از ستمکاران چه جوری بر یاران الهی واقع و از نادانان چسان جفا بر اولیای ربّانی وارد لهذا ستم روا دارند و جور و جفا مجری دارند ، جغدها بر باز استم میکنند پرّ و بالش بیگناهی می کنند که چرا تو یاد آری زان دیار یاز قصر و ساعد آن شهریار جرم او اینست کاو باز است و بس غیر خوبی جرم یوسف چیست پس دشمن طاوس آمد پرّ او ای بسا شه را که کشته فرّ او حضرت روح اللّه عیسی ابن مریم را اسرائیلیان آنچه طنز و تسخّر می نمودند و اذیّت و جفا میکردند و سبّ و شتم و لعن و ضرب روا میداشتند آن جان پاک دعا و مناجات میفرمود که ای خداوند این نفوس نادانند و از حقیقت مقصود جاهلان چون ندانند چنین کنند اگر بدانند نکنند پس ای خداوند آمرزنده گناهانشان بیامرز و ای یزدان مهربان از قصورشان درگذر این است صفت مخلصین و روش منقطعین ..."
بشارة النّور ، ص ٢٣٢ – ٢٣٣
و حضرت عبدالبهاء در شرح احوال آقا علی قزوینی چنین میفرمایند
: "چون صبر و سکون و قناعت و ثبوت او بخاطر آید بی اختیار طلب الطاف از حضرت پروردگار گردد نوازل شدیدی بر این شخص محترم مستولی بود که همیشه مریض و بیمار بود و در تعب و مشقّت بیشمار سبب آن بود که در قزوین در سبیل الهی بدست اهل کین گرفتار گشت چندان بر سر مبارکش زدند که اثر تا نَفَس اخیر باقی بود انواع ستم ظالمان مجری داشتند و عوانان هر اذیتی روا داشتند و جرمی جز ایمان و ایقان نداشت و گناهی غیر از محبّت پروردگار نبود بقول شاعر ، جغدها بر باز استم میکنند پرو بالش بیگناهی میکنند که چرا تو یاد آری زان دیار یاز قصر و ساعد آن شهریار جرم او اینست کاو باز است و بس غیر خوبی جرم یوسف چیست پس"
تذکرة الوفاء ، ص ٢٥٤ - ٢٥٥
"و نیز حضرت عبدالبهاء در لوح جناب حاجی آقا محمّد علاقه بند در طهران چنین میفرمایند :
هواللّه ای ثابت بر پیمان الان که یوم یکشنبه شانزدهم ربیع الثانی سنه هزار و سیصدو بیست و یک هجری است بواسطه میرزا محمود خان ، جناب آقا سیّد تقی سه طغرا مکاتیب مفصلهٴ شما را ارسال داشت فورا هر سه را بدقّت تمام از از بدیت تا نهایت خواندم و حال آنکه ابدا فرصت نداشتم محض محبّت قلبی و تعلّق خاطری که بآن یار قدیم دارم جمیع مشاغل مهمّه را کنار گذاشتم و بقرائت آن سه طغرای مفصّل پرداختم جمیع تفاصیل معلوم شد این فتنه و فسادها جمیع را سبب بدخواهان دولت و ملّتند . نفس حکومت الحمد للّه عادل است و باذل ولکن فتنه جویان آرام نگیرند و اهل وفا را جفا روا ندارند ، فنعم ما قال ، جغدها بر باز استم میکنند - پرّ و بالش بی گناهی میکنند . که چرا تو یاد آری زآن دیار - یاز قصر و ساعد آن شهریار . جرم او اینشت کاو باز است و بس - غیر خوبی جرم یوسف چیست پس . ظلمت لابد دشمن نور است و گرگ عدوّ اغنام الهی ، مار یار نگردد و عقرب وجد و طرب ندهد . شما از اشرار خصلت ابرار نطلبید و از اهل جفا طمع وفا ننمائید الحمد للّه دولت کامل است و اعلیحضرت شهریار عادل و حضرت صدارت پناهی کاردان و کار آزمود و عاقل . اصل این است امّا خلق گمراه تا بسرّ حقیقت آگاه نگردند آرام نگیرند و این از مقتضای جهل است . پس احبّای الهی باید بجان و دل بکوشند و بگفتار و رفتار ثابت و آشکار نمایند که راه خدا پیمودند و در سبیل رضا سلوک نمودند و بمحبّت اللّه افروختند و پردهٴ شبهات سوختند و انّ جندنا لهم الغالبون . عاقبت این قبه های گرد سفید و سبز نیلگون سرنگون گردد و فیض روحانی و پرتو نورانی از حضرت بیچون عالم را احاطه نماید چنانکه مشاهده مینمائی که هرچه جهلا بیشتر جفا نمودند علم وفا بلند تر شد و هر چند مقاومت بیشتر کردند سطوع انوار افزونتر شد تا نفس اعداء سبب گشتند که صیت امراللّه در شرق و غرب منتشر شد و آوازهٴ جمال ابهی جهانگیر گشت اگر چنین تعرّض و تغرّض جهلای امّت نبود بجان عزیزت صیت امراللّه تا بحال از ایران تجاوز ننموده بود شرق منوّر نبود غرب معطّر نبود جنوب و شمال معنبر نگشته بود این از مواهب کلیّه الهیّه است . ای بندهٴ بهاء تا بحال مکاتیبی که بخود شما مرقوم گشته البتّه کتابی است و آنچه بواسذه شما مرقوم گشته صحف و زبر گردد با وجود این گله مفرما شکر سبب ازدیاد نعمت است و بالشّکر تزید النّعم . جمیع احبّای الهی را تکبیر ابدع ابهی ابلاغ دارید . و علیک التّحیّة و الثّنآء . ع ع"
چرخ برخوانده قیامت نامه را / تا مَجَرّه بر دریده جامه را
بیت از مثنوی مولوی ( دفتر سوّم ، بیت ٤٧١٨ ) است ، ن ک به ذیل : " آسمان میگفت ... "
چرخ گردون کین چنین نغز و خوش و زیباستی / صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
حضرت عبدالبهاء در خطابه ای که به تاریخ ١٢ سپتامبر ١٩١١ م در جمع احبای الهی ایراد فرموده اند چنین میفرمایند :
الحمدللّه خوب جمعیتی است بسیار بسیار نورانی است روحانی است آسمانی ، چرخ گردون کین چنین نغزو خوش و زیباستی - صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی ، یعنی آنچه در عالم بالاست یک انعکاس در موجود دارد حالا الحمدللّه این مجلس ما صورت ملاء اعلیٰ است ، مثل آفتاب روشن است و این دیده شده که عالم اعلیٰ عالم محبّت است ، در ملاء اعلیٰ اتحاد و اتفاق است در ملاء اعلیٰ مقصود مقصود رحمانی است ، الحمد للّه اینجا هم همان طور است لهذا اگر بگویم این مجمع آسمانی است راست است چرا که هیچ مقصدی جز رضای خدا ندارید ... مجموعه خطابات ، ص ٢٧ - ٢٨
پایان نقل از "وحید رأفتی, ماخذ اشعار در آثار بهائی - جلد ٣"