تشابهات
"آن دیده کز این ایوان ایوان دگر بیند صاحب نظری باشد شیرین لقبی باشد"
"آن دیده کز این ایوان ایوان دگر بیند صاحب نظری باشد شیرین لقبی باشد"
تعالیم تمام پیامبران الهی شامل دو بخش میشود: اول، تعالیم اصلی و روحانی که در همۀ ادیان ثابت است و تغییر نمیکند؛ مانند توحید، راستگویی، عشق، نهی از قتل نفس و بدگوئی، و بهطور کلی تربیت انسانهایی که به مقام خودآگاهی برسند. دوم، تعالیم فرعی که برای تنظیم روابط بین انسانهاست؛ مانند رسوم ازدواج، قوانین ارث، احکام حلال و حرام خوراکیها، قوانین مجازات و چگونگی اجرای نماز و روزه واین تعالیم با گذشت زمان و پیشرفت جامعه ممکن است قابلاجرا نباشند و نیاز به تغییر یا حذف داشته باشند.
حضرت بهاءالله میفرمایند:
"الیوم دین الله و مذهب الله آنکه مذاهب مختلفه و سبل متعدّده را سبب و علّت بغضا ننمائید این اصول و قوانین و راههای محکم متین از مطلع واحد ظاهر و از مشرق واحد مشرق و این اختلافات نظر بمصالح وقت و زمان و قرون و اعصار بوده ای اهل بهاء کمر همّت را محکم نمائید که شاید جدال و نزاع مذهبی از بین اهل عالم مرتفع شود و محو گردد حبّاً للّه و لعباده بر این امر عظیم خطیر قیام نمائید ضغینه و بغضای مذهبی ناری است عالمسوز و اطفاء آن بسیار صعب مگر ید قدرت الهی ناس را از این بلاء عقیم نجات بخشد..." منتخباتي از اثار حضرت بهاالله: صفحه ۱۸۴
تعالیم اصلی و ازلی در همۀ ادیان الهی یکسان است و معانی بسیاری دارند که موجب ارتقای مقام انسان میشوند. هدف آنها به فرموده حضرت بهاءالله: "حقّ جلّ جلاله از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی آمده." اشراقات و چند لوح ديگر: صفحه ۱۳۳
پیامبران الهی هر یک بهاندازۀ فهم و ظرفیت مردم زمان خود، این حقایق را تشریح کردند و پس از آنان، علما و عارفان به تبیین این تعالیم ادامه داده اند. مولانا نیز عارفی بود که به بسیاری از این اسرار نهفته در این حقایق پی برد و آنها را در آثارش بهصورت آشکار و پنهان بیان کرد. نکتۀ جالب اینجاست که تشابهات فراوانی میان تعالیم همۀ پیامبران و آثار عارفان وجود دارد و هر یک به شیوۀ خاص خود این معانی را تشریح و بطور واضع تربازگو کردهاند.
از آنجا که عنوان این کتاب «مولانا و بهاءالله» است، در این فصل به چند وجه تشابه در آثار این دو بزرگوار اشاره میشود؛ البته این تشابهات را میتوان در آثار ادیان دیگر نیز یافت. همه از یک حقیقت سخن میگویند.به قول مولانا:
صد کتاب ار هست جز یک باب نیست / صد جهت را قصد جز محراب نیست
این طرق را مخلصی یک خانه است / این هزاران سنبل از یک دانه است
گونهگونه خوردنیها صد هزار / جمله یک چیزست اندر اعتبار
"ای پسر خاک
جمیع آنچه در آسمانها و زمین است برای تو مقرّر داشتم مگر قلوب را که محلّ نزول تجلّی جمال و اجلال خود معینّ فرمودم * و تو منزل و محلّ مرا بغیر من گذاشتی چنانچه در هر زمان که ظهور قدس من آهنگ مکان خود نمود غیر خود را یافت اغیار دید و لا مکان بحرم جانان شتافت * و مع ذلک ستر نمودم و سرّ نگشودم و خجلت ترا نپسندیدم"
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/866110255
گفت پیغامبر که حق فرموده است / من نگنجم هیچ در بالا و پست
در زمین و آسمان و عرش نیز / من نگنجم این یقین دان ای عزیز
در دل مؤمن بگنجم ای عجب / گر مرا جویی در آن دلها طلب
"ای جوهر هوی
بسا سحرگاهان که از مشرق لامکان بمکان تو آمدم و ترا در بستر راحت بغیر خود مشغول یافتم و چون برق روحانی بغمام عزّ سلطانی رجوع نمودم و در مکامن قرب خود نزد جنود قدس اظهار نداشتم "
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/695024015
آمد بر من دوش مه یغما ئی / گفتم که برو امشب ا ینجا نا ئی
میرف تو همی گفت زهی سودا ئی / دولت بدر آمده است و در نگشا ئی
"ای بندهٴ دنیا
در سحرگاهان نسیم عنایت من بر تو مرور نمود و ترا در فراش غفلت خفته یافت و بر حال تو گریست و بازگشت"
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/548550235
عشق درآمد از درم دست نهاد بر سر م / دید مرا که بی توام گفت مرا که وای تو
ویا
دوش از سر لطف یار در من نگریست / گفتا بیما چگونه توانی بزیست
گفتم به خدا چنانکه ماهی بیآب / گفتا که گناه تست و بر من بگریست
"ای پسر ارض
اگر مرا خواهی جز مرا مخواه و اگر ارادٴه جمالم داری چشم از عالمیان بردار زیرا که ارادٴه من و غیر من چون آب و آتش در یک دل و قلب نگنجد."
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/287100463
گفت اکنون چون م نی ای من درآ / نیست گنجایی دو من را در سر ا
"ای بندٴه من
مثل تو مثل سیف پرجوهریست که در غلاف تیره پنهان باشد و باین سبب قدر آن بر جوهریان مستور ماند پس از غلاف نفس و هوی بیرون آی تا جوهر تو بر عالمیان هویدا و روشن آید "
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/883388017
ز غلاف خود برون آ که تو تیغ آبداری / ز کمین کان برون آ که تو نقد بس روایی
شکری شکرفشان کن که تو قند نوشقندی /بنواز نای دولت که عظیم خوش نوایی
"چه آفتاب های معارف که در ذرّه مستور شده و چه بحرهای حکمت که در قطره پنهان گشته. خاصّه انسان که از بين موجودات به اين خلَع تخصيص يافته و به اين شرافت ممتاز گشته. چنانچه جميع صفات و اسمای الهی از مظاهر انسانی به نحو اکمل و اشرف ظاهر و هويدا است و کلّ اين اسماء و صفات راجع به اوست."
حضرت بهاءالله كتاب ايقان: صفحه ۶۴
قطره دریا است اگر با دریا است / ورنه او قطره و دریا دریاست
قفس بشکن و چون همای عشق بهوای قدس پرواز کن و از نَفْس بگذر و با نَفَس رحمانی در فضای قدس ربّانی بيارام
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/566637197
میدان که زمانه نقش سوداست / بیرون ز زمانه صورت ماست
زیرا قفسیست این زمانه / بیرون همه کوه قاف و عنقاست
“قد اضطرب النّظم من هذا النّظم الاعظم و اختلف التّرتيب بهذا البديع الّذی ما شهدت عين الابداع شبهه”
كتاب اقدس: صفحه م۲۳۳
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد / علم هاتان نگون گردد که آن بسیار میآید
"امروز روزيست بزرگ و مبارک آنچه در انسان مستور بوده امروز ظاهر شده و ميشود مقام انسان بزرگست اگر بحقّ و راستی تمسّک نمايد و بر امر ثابت و راسخ باشد انسان حقيقی بمثابه آسمان لدی الرّحمن مشهود شمس و قمر سمع و بصر و انجم او اخلاق منيره مضيئه مقامش اعلی المقام و آثارش مُربّی امکان"
مجموعه الواح بعد از كتاب اقدس: صفحه ۱۳۵
هر یکی از ما مسیح عالمی است / هر الم را در کف ما مرحمی است
"حقّ جلّ جلاله از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی آمده الیوم دین الله و مذهب الله آنکه مذاهب مختلفه و سبل متعدّده را سبب و علّت بغضا ننمائید این اصول و قوانین و راههای محکم متین از مطلع واحد ظاهر و از مشرق واحد مشرق و این اختلافات نظر بمصالح وقت و زمان و قرون و اعصار بوده ای اهل بهاء کمر همّت را محکم نمائید که شاید جدال و نزاع مذهبی از بین اهل عالم مرتفع شود و محو گردد حبّاً للّه و لعباده بر این امر عظیم خطیر قیام نمائید ضغینه و بغضای مذهبی ناری است عالمسوز و اطفاء آن بسیار صعب مگر ید قدرت الهی ناس را از این بلاء عقیم نجات بخشد...."
حضرت بهاءالله اقتدارات و چند لوح ديگر: صفحه ۲۷۳
خورشید گوید سنگ را زان تافتم بر سنگ تو / تا تو ز سنگی وارهی پا درنهی در گوهری
خورشید عشق لم یزل زان تافتهست اندر دلت / کاول فزایی بندگی و آخر نمایی مهتری
خورشید گوید غوره را زان آمدم در مطبخت / تا سرکه نفروشی دگر پیشه کنی حلواگری
"زينهار ای پسر خاک
با اشرار الفت مگير و مؤانست مجو که مجالست اشرار نور جان را بنار حسبان تبديل نمايد"
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/711021877
چون بسی ابلیس آدمروی هست / پس به هر دستی نشاید داد دست
حرف درویشان بدزدد مرد دون / تا بخواند بر سلیمی زان فسون
کار مردان روشنی و گرمیست / کار دونان حیله و بیشرمیست
شیر پشمین از برای کد کنند / بومسیلم را لقب احمد کنند
بومسیلم را لقب کذاب ماند / مر محمد را اولو الالباب ماند
"ای بندگان دیدن بدیده بوده و شنیدن بگوش هر که در این روز فیروز آواز سروش را نشنید دارای گوش نبوده و نیست گوش نه گوشی است که بدیده از آن نگرانی چشم نهان باز کن تا آتش یزدان بینی و گوش هوش فرا دار تا گفتار خوش جانان بشنوی"
حضرت بهاءالله درياي دانش: صفحه ۳۲
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر / کین سخن را در نیابد گوش خر
" اعلی عطيّه کُبری و نعمت عظمی در رتبه اولی خرد بوده و هست اوست حافظ وجود و معين و ناصر او خرد پيک رحمن است و مظهر اسم علّام به او مقام انسان ظاهر و مشهود اوست دانا و معلّم اوّل در دبستان وجود و اوست راه نما و دارای رتبه عليا"
حضرت بهاءالله (کلمات فردوسيّه)
تا چه عالمهاست در سودای عقل / تا چه با پهناست این دریای عقل
صورت ما اندرین بحر عذاب / میدود چون کاسهها بر روی آب
تا نشد پر بر سر دریا چو تشت / چونکه پر شد تشت در وی غرق گشت
عقل پنهانست و ظاهر عالمی / صورت ما موج یا از وی نمی
"حضرت موجود ميفرمايد آسمان حکمت الهی به دو نيّر روشن و منير مشورت و شفقت در جميع امور بمشورت متمسّک شويد چه که اوست سراج هدايت راه نمايد و آگاهی عطا کند "
حضرت بهاءالله لوح مقصود
مشورت ادراک و هشیاری دهد / عقلها مر عقل را یاری دهد
گفت پیغامبر بکن ای رایزن / مشورت کالمستشار مؤتمن
"ای نفوس مبارکه، دُرّ دانه تا در آغوش صدفست درخشندگی و لطافتش مجهول همچنين گوهر درخشنده هدايت کبری تا در آغوش صدف دنياست مبهم و مستور و مکنون دُردانه وقتی رونق بازار گردد که از حبس صدف آزاد شود همچنين جواهر هدايت کبری رونق و لطافتش بعد از صعود روح از اين قالب ضعيف تاريک بفضای عالم بالا. امّا حال معلوم نيست که گوهر هدايت چه قدر گرانبهاست آنوقت معلوم و آشکار گردد پس شما بستايش و نيايش خداوند آفرينش پردازيد که چنين لئآلی بهره و نصيب شد و چنين درّ شاهواری زيب و زينت صدور گشت و عليکم البهاء الابهی "
شارة النور: صفحه ۴۲۶
گفتم به نگار من کز جور مرا مشکن / گفتا به صدف مانی کو در به شکم دارد
تا نشکنی ای شیدا آن در نشود پیدا / آن در بت من باشد یا شکل بتم دارد
"از تو تا رفرف امتناع قرب و سدره ارتفاع عشق قدمی فاصله قدم اوّل بردار و قدم ديگر بر عالم قدم گذار و در سرادق خلد وارد شو * پس بشنو آنچه از قلم عزّ نزول يافت "
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/870389276
جمله کون مست دل گشته زبون به دست دل / مرحلههای نه فلک هست یقین دو گام دل
خود از این سو که نه سویست و نه جا /قدم اندر قدم اندر قدمست
این عدم خود چه مبارک جایست / که مددهای وجود از عدمست
همه دلها نگران سوی عدم /این عدم نیست که باغ ارمست
این همه لشکر اندیشهٔ دل / ز سپاهان عدم یک علمست
ز تو تا غیب هزاران سالست / چو روی از ره دل یک قدمست
"اصل دین یکی است و آن حقیقت است و اساس ادیان، الهی است. اختلاف ندارد. اختلاف در تقالید است و چون تقالید مختلف است لهذا سبب اختلاف و جدال گردد. اگر چنانچه جمیع ادیان عالم، تَرک تقالید کنند و اصل اساس دین را اِتباع (پیروی) نمایند جمیع مُتَفق (یک دل و یک جهت) شوند، نزاع و جدالی نماند، زیرا دین حقیقت است و حقیقت یکی است. تعدد قبول ننماید."
حضرت عبدالبهاء - روزنههاي اميد در استانه قرن بيست و يكم: صفحه ۳۱۵
هر نبی و هر ولی را مسلکیست / لیک تا حق میبرد جمله یکیست
صد کتاب ار هست جز یک باب نیست / صد جهت را قصد جز محراب نیست
این طرق را مخلصی یک خانه است / این هزاران سنبل از یک دانه است
گونهگونه خوردنیها صد هزار / جمله یک چیزست اندر اعتبار
"بگو اي بندگان من, بتحديد نفس و تقليد هوي خود را مقيد و مقلد مسازيد چه كه مثل تقليد مثل سراب بقيعه در وادي مهلكه است كه لم يزل تشنگان را سيراب ننموده و لا يزال سقايه نخواهد نمود. از سراب فاني چشم بر داشته بزلال سلسال لا زوال بي مثالم در ائيد . لولو قدرت رباني را از لولو مصنوعي فرق دهيد و تميز گذاريدچه كه مصنوعي ان بملاقات اب ، فاني و معدوم شود و قدرتي ان بملاقات اب صافي و منير گردد . پس جهد بليغ و سعي منيع نمائيد تا لولو قدس صمداني را من دون اشاره بدست اريد و ان معرفت مظهر نفس من بوده و خواهد بود و لم يزل باب عنايتمن زنده و حي و باقي خواهد بود .”
حضرت بهاءالله درياي دانش: صفحه ۱۱۷
از پی تقلید و معقولات نقل / پا نهاده بر سر این پیر عقل
زانک بر دل نقش تقلیدست بند / رو به آب چشم بندش را برند
زانک تقلید آفت هر نیکویست / کَه بود تقلید اگر کوه قویست
"من بتو مأنوسم و تو از من مأيوس * سيف عصيان شجره اميد ترا بريده * و در جميع حال بتو نزديکم و تو در جميع احوال از من دور * و من عزّت بيزوال برای تو اختيار نمودم و تو ذلّت بی منتهی برای خود پسنديدی * آخر تا وقت باقی مانده رجوع کن و فرصت را مگذار "
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/436854069
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها / زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم / زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد / زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود / چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
"آتش عنصري را هر چندحرارتي شديده است ولي حرارت محبت الله را سورتي عجيب و شعله ئي عظيم بان قياس نگردد زيرا اتش عنصري حرارتش بجمادتاثير نمايد و لكن نائره محبت الله شعله بافاق زند و در قلب امكان تاثير كند ."
منتخباتي از مكاتيب حضرت عبدالبها - جلد ٢: صفحه ۶۳
چو در عالم زدی تو آتش عشق / جهان گشتست همچون دیگ حلوا
"ای صاحب دو چشم
چشمی بربند و چشمی برگشا * بربند يعنی از عالم و عالميان برگشا يعنی بجمال قدس جانان"
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/597433810
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان / ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جان عجب باید که داند جان فدا کردن / دو چشم معنوی باید عروسان معانی را
"دوستان ظاهر نظر بمصلحت خود يکديگر را دوست داشته و دارند و لکن دوست معنوی شما را لاجل شما دوست داشته و دارد بلکه مخصوص هدايت شما بلايای لا تحصی قبول فرموده * بچنين دوست جفا مکنيد و بکويش بشتابيد"
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/580662758
تا نقش خیال دوست با ماست / ما را همه عمر خود تماشاست
چون بر سر کوی یار خسبیم / بالین و لحاف ما ثریاست
چون عکس جمال او بتابد / کهسار و زمین حریر و دیباست
"در روضه قلب جز گل عشق مکار و از ذيل بلبل حبّ و شوق دست مدار * مصاحبت ابرار را غنيمت دان و از مرافقت اشرار دست و دل هر دو بردار"
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/023116204
بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم / بجز عشق به جز عشق دگر کار نداریم
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک / بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم
"علّت آفرينش ممکنات حبّ بوده، چنانچه در حديث مشهور مذکور که میفرمايد: کُنتُ کَنزاً مَخفيّا فَاَحبَبتُ اَن اُعرَف، فَخَلقتُ الخَلق لِکَی اُعرَف. لهذا بايد جميع بر شريعت حبّ الهی مجتمع شوند به قِسمی که به هيچ وجه رائحه اختلاف در ميان احباب و اصحاب نوزد. کلّ ناظر بر حبّ بوده، در کمال اتّحاد حرکت نمايند، چنانچه خلافی مابين احدی ملحوظ نشود. در خير و شرّ و نفع و ضرر و شدّت و رخا جميع شريک باشند. انشاء اللّه اميدواريم که نسيم اتّحاد از مدينه ربّ العباد بوزد و جميع را خلع وحدت و حبّ و انقطاع بخشد."
مناجات – من آثار حضرت بهاءالله – أدعيه حضرت محبوب، صفحه ٤۰۹
دور گردونها ز موج عشق دان / گر نبودی عشق بفسردی جهان
"ای پسر جود
در بادیههای عدم بودی و ترا بمدد تراب امر در عالم ملک ظاهر نمودم و جمیع ذرّات ممکنات و حقائق کائنات را بر تربیت تو گماشتم چنانچه قبل از خروج از بطن امّ دو چشمهٔ شیر منیر برای تو مقرّر داشتم و چشمها برای حفظ تو گماشتم و حبّ ترا در قلوب القا نمودم و بصرف جود ترا در ظلّ رحمتم پروردم و از جوهر فضل و رحمت ترا حفظ فرمودم و مقصود از جمیع این مراتب آن بود که بجبروت باقی ما درآئی و قابل بخششهای غیبی ما شوی و تو غافل چون بثمر آمدی از تمامی نعیمم غفلت نمودی و بگمان باطل خود پرداختی بقسمی که بالمرّه فراموش نمودی و از باب دوست بایوان دشمن مقرّ یافتی و مسکن نمودی"
(کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/484270630
من خاک دژم بودم در کتم عدم بودم / آمد به سر گورم عشقت که هلا برجه
از بانگ تو برجستم در عهد تو بنشستم / ما را تو تعاهد کن سالار توی در ده
"بگو اي دوستان حق را بچشم او ملاحظه كنيد چه كه بغير چشم او او را نخواهيد ديد و نخواهيد شناخت اينست كلمه حق كه از مطلع بيان رحمن ظاهرو مشرق گشته طوبي للعارفين و طوبي للناظرين و طوبي للمستقيمين و طوبي للمخلصين و طوبي للفائزين اليوم افتاب جهانتاب حقيقت در كمال ضيا و نور مشرق و ظاهر و سما عرفان بانجم حكمت و بيان مزين و مشهود طوبي از براي نفوسيكه ببصر خودتوجه نمودند و بان فائز گشتند و ما اردته من شمس عطا ربك "
حضرت بهاءالله - مجموعه آثار قلم اعلی جلد 35
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا / زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا / زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
"اگر چه تا حال عاشقان از پی معشوق دوان بودند و حبيبان از پی محبوب روان در اين ايّام فضل سبحانی از غمام رحمانی چنان احاطه فرموده که معشوق طلب عشّاق مينمايد و محبوب جويای أحباب گشته اين فضل را غنيمت شمريد و اين نعمترا کم نشمريد "
منتخباتي از اثار حضرت بهاالله: صفحه ۲۰۶ (لوح عاشق ومعشوق)
یا رب منم جویان تو یا خود توی جویان من / ای ننگ من تا من منم من دیگرم تو دیگری
"اين بيان از گفت و لفظ وصوت نيست / اين بيان جانست و او را موت نيست "
حضرت بهاءالله, "مثنوى مبارك"
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم / تا که بی این هر سه با تو دم زنم