مقام انسان
"هر چند به صورت از زمینی پس رشته گوهر یقینی
"
"هر چند به صورت از زمینی پس رشته گوهر یقینی
"
باده در جوشش گدای جوش ماست / چرخ در گردش گدای هوش ماست
باده از ما مست شد نه ما ازو/ قالب از ما هست شد نه ما ازو
ما چو زنبوریم و قالبها چو موم /خانه خانه کرده قالب را چو موم
حضرت بهاءالله در یکی از بیانات متعدد خود دربارۀ ماهیت حقیقی انسان چنین میفرمایند: «صَنَعْتُكَ بِأَيادِي الْقُوَّةِ وَخَلَقْتُكَ بِأَنامِلِ الْقُدْرَةِ، وَأَوْدَعْتُ فِيْكَ جَوْهَر نوریَ.» حضرت بهاءالله، کلمات مکنونۀ عربی فقره ۴۶
چشم آدم چون به نور پاک دید /جان و سرّ نامها گشتش پدید
چون ملک انوار حقّ در وی بیافت /در سجود افتاد و در خدمت شتافت
این چنین آدم که نامش میبرم /گر ستایم تا قیامت قاصرم
حضرت بهاءالله می فرمایند:
“مقام انسان بزرگست چندی قبل اين کلمه عليا از مخزن قلم ابهی ظاهر امروز روزيست بزرگ و مبارک آنچه در انسان مستور بوده امروز ظاهر شده و ميشود مقام انسان بزرگست اگر بحقّ و راستی تمسّک نمايد و بر امر ثابت و راسخ باشد انسان حقيقی بمثابه آسمان لدی الرّحمن مشهود شمس و قمر سمع و بصر و انجم او اخلاق منيره مضيئه مقامش اعلی المقام و آثارش مُربّی امکان”
رساله ايام تسعه صفحات ۵۷۶ ناشر: مؤسسه ملى مطبوعات امرى
قوت اصلی بشر نور خداست /قوت حیوانی مر او را ناسزاست
لیک از علت در این افتاد دل /کاو خورد او روز و شب از آب و گل
قوت اصلی را فرامُش کرده است /روی در قوت مرض آورده است
ای نسخه اسرار الهی که تویی /و ای آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست /از خود بطلب آن چه خواهی که تویی
“امروز هر نفسی به اصغاء ندای الهی فائز شد بايد به اخلاق مرضيّه و اعمال پسنديده که از قلم اعلی در کتاب نازل شده تمسّک نمايد. مقام انسان از اعمال ظاهر و مشهود” ايات الهي – جلد ٢: صفحه ۳۳۱
فردوسی در اول شاهنامه که با این گفتار شروع میشود
به نام خداوند جان و خرد / کز این برتر اندیشه بر نگذرد
در مورد خلقت آدم میگوید:
چو زین بگذری مردم آمد پدید / شد این بندها را سراسر کلید
انسان کلید تمام بندهای دنیا است
سرش راست بر شد چو سرو بلند / به گفتار خوب و خرد کار بند
پذیرندهٔ هوش و رای و خرد / مر او را دد و دام فرمان برد
همین راستراه رفتن انسان بروی دوپا و تکلم او نشان از تفاوت انسان با دیگر مخلوقات است و دارای خرد است و همه مخلوقات را زیر فرمان دارد.
ز راه خرد بنگری اندکی / که مردم به معنی چه باشد یکی
مگر مردمی خیره خوانی همی / جز این را نشانی ندانی همی
اگر از دید خرد بنگری تمام انسان ها را یکی خواهی دید مگر اینکه انسانی خیره سر باشی که قدر مقام خودرا ندانی.
تو را از دو گیتی بر آوردهاند / به چندین میانچی بپروردهاند
نخستین فطرت پسین شمار / تویی خویشتن را به بازی مدار
نخستین فطرت منظور فرشتگان است که خداوند فرمود به انسان سجده کنند. مقام انسان بالا تر از فرشتکان است. حافظ میفرماید:
دوش دیدم که ملایک دَرِ میخانه زدند / گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند
ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت / با منِ راهنشین بادهٔ مستانه زدند
فرشتگان با گل انسان پیمانه درست کردند با آن باده الست نوشیدند
تمام مخلوقات از این عالم هستند بغیر از انسان که بگفته فردوسی "تورا از دوگیتی بر آورده اند" یا به بیان جمال مبارک در کلمات مکنونه فارسی:
"در باديه های عدم بودی و ترا بمدد تراب امر در عالم ملک ظاهر نمودم و جميع ذرّات ممکنات و حقائق کائنات را بر تربيت تو گماشتم چنانچه قبل از خروج از بطن امّ دو چشمه شير منير برای تو مقرّر داشتم و چشمها برای حفظ تو گماشتم و حبّ ترا در قلوب القا نمودم و بصرف جود ترا در ظلّ رحمتم پروردم و از جوهر فضل و رحمت ترا حفظ فرمودم * و مقصود از جميع اين مراتب آن بود که بجبروت باقی ما درآئی و قابل بخششهای غيبی ما شوی * و تو غافل چون بثمر آمدی از تمامی نعيمم غفلت نمودی و بگمان باطل خود پرداختی بقسمی که بالمرّه فراموش نمودی و از باب دوست بايوان دشمن مقرّ يافتی و مسکن نمودی" کلمات مکنونه فارسی فقره ٢٩
در اینجا بجا است که تا اشارهای به مقام مؤمن در این ظهور اعظم نماییم در آثار مبارک بسیار آمده در اینجا به یکی از آنها اکتفا میشود. حضرت بهاءالله در اول لوح احمد عربی میفرمایند:
"هذِهِ وَرقَةُ الفِردَوسِ تُغَنّی علی اَفنانِ سِدرَةِ البَقاءِ بِاَلحانِ قُدسٍ مَليحٍ* وَ تُبَشّرُ المُخلِصينَ اِلی جِوارِ اَللّهِ وَ المُوَحّدينَ اِلی ساحَةِ قُربٍ كَريمٍ وَ تُخبِرُ المُنقَطِعينَ بِهذّا اَلنّبَأِ اَلّذی فُصّلَ مِن نَبَأِ اَللّهِ المَلِكِ العَزيزِ الفَريدِ* وَ تَهدِی المُحبّينَ اِلی مَقعَدِ القُدسِ ثَمَّ اِلی هذَا المَنظَرِ المُنيرِ" ادعيه حضرت محبوب: صفحه ۱۹۳
خلاصه مضمون این بیان مبارک به فارسی چنین است که این مرغ باغ بهشت بر شاخه این درخت بقا نشسته و با لحنی خوشنغمه سر میدهد و مؤمنان را به حضور خداوند دعوت میکند.
در روایت اسلامی آمده که در باغ بهشت درختی است که او را سدرهٔ منتهی یا سِدرَةِ البَقاءِ مینامند و بعدازاین درخت بارگاه الهی است و مؤمنین اجازه گذشتن از آن را ندارند. در معراج حضرت محمد هم جبرئیل که همراه او بود از آن درخت بیشتر نرفت و حضرت محمد تنها بقیه مسافت را طی کرد در اینجا مولانا میگوید:
از احمد پا کشید جبریل /از سدره سفر چو ماورا بود
گفتا که بسوزم ار بیایم /کان سو همه عشق بد ولا بود
در لوح احمد میفرمایند که جبرئیل بر شاخه این درخت نشسته و مؤمنین را به بارگاه خداوند دعوت میکند:
"هَذِهِ وَرْقَةُ ٱلْفِرْدَوْسِ تُغَنِّي عَلَى أَفْنَانِ سِدْرَةِ ٱلْبَقَاءِ * بِأَلْحَانِ قُدْسٍ مَلِيحٍ * وَتُبَشِّرُ ٱلْمُخْلِصِينَ إِلَى جِوَارِ اللهِ * وَٱلْمُوَحِّدِيْنَ إِلَى سَاحَةِ قُرْبٍ كَرِيْمٍ" حضرت بهاء الله, لوح احمد (عربي) ادعيه حضرت محبوب: صفحه ۱۹۳
جبرئیل کرمی سدره مقام و وطنت /همچو مرغان زمین بر سر شخسار مرو
این نشانگر مقام مؤمن در این ظهور مبارک است که از مقام جبرئیل هم بالاتر است. خداوند در قرآن مجید بارهاوبارها مؤمنین را به لقای خود در روز قیامت وعده داده است.
من ز سدرهٔ منتهی بگذشتهام /صد هزاران ساله زان سو رفتهام
تازیانه بر زدی اسپم بگشت /گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت
محرم ناسوت ما لاهوت باد /آفرین بر دست و بر بازوت باد
با خار همنشین نباش به معراج برو آسمان به آسمان بالارو تا به لقای خداوند برسی.
با خار بودی همنشین چون عقل با جانی قرین /بر آسمان رو از زمین منزل به منزل تا لقا
"حقّ جلّ جلاله از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی آمده" منتخباتى از آثار حضرت بهاءالله - (لوح شيخ)
در این غزل مولانا از زبان مظاهر الهی در مورد مقام انسان صحبت میکند :
آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت / بیدل و بی خودت کنم در دل و جان نشانمت
آمده ام بهار خوش پیش تو ای درخت گل / تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت
آمدهام تو را با عشق براه راست هدایت کنم اگر دوست نداشته باشی تو را به خود میکشانمت.
آمده ام که تا تو را جلوه دهم در این سرا / همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت
آمده ام که بوسهای از صنمی ربوده ای / باز بده به خوشدلی خواجه که واستانمت
آمده ام که مقام بلند تو را که از ملک و فلک بالا تر است نشانت دهم.
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم / زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
کل چه بود که کل توی ناطق امر قل توی / گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت
در بیشتر نسخهها نوشته شده "گل" ولی به نظر نگارنده "کل" بیشتر معنی میدهد. "کل" و "ناطق امر قل کسی که آیات قران را نازل کرده" منظور خداوند است. اگر هیچکس نداند؛ چون تو من هستی میدانم.
جان و روان من توی فاتحه خوان من توی / فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت
سوره فاتحه را مسلمانان در مواقع مختلف برای آرامش روح میخوانند حالا فاتحه را من (پیامبر) برای تو میخوانم. در سوره فاتحه شرط رستگاری را شناختن مالک یومالدین میداند "فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت" به این معنی است که مرا بشناس تا تو را بخوانم.
صید منی شکار من گرچه ز دام جَستهای / جانب دام بازرو ور نروی برانمت
شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو / در پی من چه میدوی تیز که بردرانمت
آمدهام که تو را شکار کنم هر چند تو از دام من فرار میکنی؛ ولی با امتحانات و مشکلاتی که در زندگی تو ایجاد میشود تو را بهطرف خود خواهم کشید.
زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی / گوش به غیر زه مده تا چو کمان خَمانمت
وقتی تیر از کمان پرتاب میشود صدایی که از زه کمان بلند میشود خبر از پرتاب تیر میدهد؛ یعنی کار انجامگرفته. چون شجاع هستی با هوا هوس بجنگ در این جنگ از زخمیشدن نترس و به هدف خودت تمرکزکن.
از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست / شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت
از وقتی که تو خاک بودی تا به بشر کامل تبدیل شدی هزاران پیامبر برای راهنمایی تو فرستادم و از یک دین به دین دیگر فرستادم هیچ وقت تو را بیراهنما نخواهم گذاشت.
در تورات خداوند به حضرت ابراهیم قول داده که هیچوقت بشر را تنها نگذارد و همیشه برای راهنمای بشر پیغمبرانی مبعوث نماید.
هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را / نیک بجوش و صبر کن زانک همی پزانمت
شکوه و شکایت نکن صبر داشته باش تا پخته شوی
نی که تو شیرزادهای در تن آهوی نهان / من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت
روح تو عظیم است ولی در جسم تو پنهان شده و من این حجاب را از روح تو بر خواهم داشت
گوی منی و میدوی در چوگان حکم من / در پی تو همی دوم گرچه که میدوانمت
توگوی چوگان منی و به فرمان من میدوی ولی من هم به دنبال تو میدوم و مواظب تو هستم
تفسیر غزل شماره ۱۷۲۹ مولانا
در این غزل مولانا اثر تربیت پیامبران الهی برای رسیدن بمقام والای انسان را نشان میدهد
اگر چه شرط نهادیم و امتحان کردیم/ز شرطها بگذشتیم و رایگان کردیم
پیروان ادیان گذشته برای ایمانشان مجبور به اطاعت شرایط سختی بودند مثل خواندن نماز و دعا بهکرات و روزههای سخت اعتکاف در معابد و گذشتن از تمام لذات دنیوی. ولی در این ظهور مبارک بسیاری از این شروط برداشته شد .
جمال مبارک در کلمات مکنونه میفرمایند:
"اهل دانش و بينش سالها کوشيدند و بوصال ذی الجلال فائز نگشتند و عمرها دويدند و بلقای ذی الجمال نرسيدند * و تو نادويده بمنزل رسيده و ناطلبيده بمطلب واصل شدی * و بعد از جميع اين مقام و رتبه بهحجاب نفس خود چنان محتجب ماندی که چشمت بجمال دوست نيفتاد و دستت بدامن يار نرسيد * فتعجّبوا من ذلک يا اولی الأبصار " حضرت بهاءالله کلمات مکنونه فارسی فقره ٢٢
اگر چه یک طرف از آسمان زمینی شد/نه پاره پاره زمین را هم آسمان کردیم
گر چه روح از آسمان به کالبد انسان دمیده شد؛ ولی انسان بهخاطر این روح آسمانی میشود
“تاتواني بكوش كه از حسيات بشريه بكلي نجات يابي تا قواي ملكوتيه در دل و جان حكمران گردد هر چند در زميني در اسمان باشي هر چند بظاهر از عناصر ماديه مركب باشي ولي بروح از عناصراسماني گردي . اينست عزت ابديه انسان اينست علويت سرمديه درعالم امكان اينست حيات جاوداني اينست روح مجسم در قلب انساني “ منتخباتي از مكاتيب حضرت عبدالبها - جلد ٣: صفحه ۱۱۳ ناشر: لانگنهاين - آلمان ۱۹۹۲م
" روح قلب معرفة الله است و زينت او اقرار بانه يفعل ما يشا و يحكم ما يريد و ثوب ان تقوي الله و كمال ان استقامت كذلك يبين الله لمن اراده انه يحبمن يتوجه اليه لا اله الا هو الغفور الكريم "
مائده اسماني - جلد ٨: صفحه ۱۰۸ ناشر: موسسه ملی مطبوعات امری - ايران ۱۲۹ بديع
اگر چه بام بلندست آسمان مگریز/چه غم خوری ز بلندی چو نردبان کردیم
اگر چه رسیدن به آسمان سخت بنظر میاید ولی در این دور مبارک با دو قدم طی میشود
“از تو تا رفرف امتناع قرب و سدره ارتفاع عشق قدمی فاصله قدم اوّل بردار و قدم ديگر بر عالم قدم گذار و در سرادق خلد وارد شو پس بشنو آنچه از قلم عزّ نزول يافت “
کلمات مکنونه فارسی ادعيه حضرت محبوب صحفه ۴۸۰
پرت دهیم که چون تیر بر فلک بپری/اگر ز غم تن بیچاره را کمان کردیم
منظور از "پر" خرد و دانایی است.
" زبان خرد ميگويد هركه داراي من نباشد داراي هيچ نه از هرچه هست بگذريد و مرا بيابيد منم افتاب بينش و درياي دانش پژمردگان را تازه نمايم و مردگان را زنده كنم منم ان روشنائي كه راه ديده بنمايم و منم شاهباز دست بي نياز پر بستگان را بگشايم و پرواز بياموزم “
حضرت بهاءالله ياران پارسى صفحات ۵۸۲ ناشر: موسسه ملی مطبوعات امری آلمان ۱۹۹۸ م
"پر" تعالیم پیغمبران الهی
" اگر اهل راز و نيازي بپرهاي همت اوليا پرواز كن تا اسراردوست بيني و بانوار محبوب رسي انا لله و انا اليه راجعون . “ حضرت بهاءالله هفت وادى صفحه ۲۵
هدف این "پر"
"تا کی در هوای نفسانی طيران نمائی ؟ پر عنايت فرمودم تا در هوای قدس معانی پرواز کنی نه در فضای وهم شيطانی شانه مرحمت فرمودم تا گيسوی مشکينم شانه نمائی نه گلويم بخراشی"
حضرت بهاءالله كلمات مكنونه فارسي فقره ٧٩ صفحه ۳۴
اگر چه جان مدد جسم شد کثیفی یافت/لطافتش بنمودیم و باز جان کردیم
روح جسم را از الودگی پاک مینماید
»اگر نفسی مؤيّد به روح شود، آننفس، نفس مبارکست« حضرت عبدالبهاء خطابات مبارکه، ج ۱، ص ۱۶۷-۱۶۹
اگر تو دیوی ما دیو را فرشته کنیم/وگر تو گرگی ما گرگ را شبان کردیم
مظاهر ظهور الهی با تعالیمشان دیو را فرشته و گرگ را شبان میکنند
اي زحكمت ديو گردد همچه حور / وي ز امرت بر دمد از نار نور
حضرت بهاءالله مثنوی مبارک اثار قلم اعلي - جلد ٣: صفحه ۳۱۵
حضرت بهاءالله می فرمایند: ” انسان طلسم اعظم است و لکن عدم تربیت او را از آنچه با اوست محروم نموده. انسان را به مثابه معدن که دارای احجار کریمه است مشاهده نما. به تربیت جواهر آن به عرضه شهود آید و عالم از آن منتفع گردد”. مجموعه الواح بعد از كتاب اقدس: صفحه ۹۶ ناشر: لجنه نشر آثار امری بلسان فارسی و عربی لانگنهاين - آلمان
تو ماهیی که به بحر عسل بخواهی تاخت/هزار بارت از آن شهد در دهان کردیم
تعالیم شیرین چون عسل الهی در طول هزاران سال برای راهنمایی بشر نازل شده
“از لسان شکرينم کلمات نازنينم شنو و از لب نمکينم سلسبيل قدس معنوی بياشام”
حضرت بهاءالله كلمات مكنونه فارسي فقره ٣٢ صفحه ۱۴
اگر چه مرغ ضعیفی بجوی شاخ بلند/بر این درخت سعادت که آشیان کردیم
نظر به ضعف خود مکن به بلندی مقامت نظر کن
“_حقيقت بشريه هر چند در نهايت ضعف و ناتواني است ولي موهبت ربانيه در غايت قوت و توانائي لهذا نبايد نظر به ضعف و ناتواني نمودبلكه بايد توجه به عزت ابدي و موهبت رباني كرد ذره را چه شان و مقامي ولي چون در شعاع افتاب افتد ظاهر و پديدار گردد و جولاني نمايد زيرا هستي ذره قابل ديدار نه ولي فيض افتاب نمودار نمايد” منتخباتي از مكاتيب حضرت عبدالبها - جلد ٣: صفحه ۱۱۵
بگیر ملک دو عالم که مالک الملکیم/بیا به بزم که شمشیر در میان کردیم
یکی از اسما پروردگار مالک الملک است و چون خداوند انسان را به صورت و مثال خودش آفریده پس انسان هم میتواند مالک الملک باشد و هر چه که در این دنیا و آن دنیا است برای ما آفریده شده.
“جميع آنچه در آسمانها و زمين است برای تو مقرّر داشتم مگر قلوب را که محلّ نزول تجلّی جمال و اجلال خود معيّن فرمودم * و تو منزل و محلّ مرا بغير من گذاشتی چنانچه در هر زمان که ظهور قدس من آهنگ مکان خود نمود غير خود را يافت اغيار ديد و لا مکان بحرم جانان شتافت * و مع ذلک ستر نمودم و سرّ نگشودم و خجلت ترا نپسنديدم” حضرت بهاءالله ايات الهي - جلد ١: صفحه ۲۲۵
هزار ذره از این قطب آفتابی یافت/بسا قراضه قلبی که ماش کان کردیم
“چنانچه در هر ذرهّ آثار تجلّی آن شمس حقيقی ظاهر و هويدا است که گويا بدون ظهور آن تجلّی در عالم ملکی هيچ شیء به خلعت هستی مفتخر نيايد و به وجود مشرّف نشود. چه آفتاب های معارف که در ذرّه مستور شده و چه بحرهای حکمت که در قطره پنهان گشته. خاصّه انسان که از بين موجودات به اين خلَع تخصيص يافته و به اين شرافت ممتاز گشته. چنانچه جميع صفات و اسمای الهی از مظاهر انسانی به نحو اکمل و اشرف ظاهر و هويدا است و کلّ اين اسماء و صفات راجع به اوست.”
ايات الهي - جلد ١: صفحه ۷۱
بسا یخی بفسرده کز آفتاب کرم/فسردگیش ببردیم و خوش روان کردیم
“ای قوم ، قدر يوم را بدانيد. امروز آفتاب کرم از افق عالم مشرق و لائح و امواج بحر بيان امام وجوه اديان ظاهر، خود را محروم منمائيد . لَعَمر الله ما بين ملأ اعلی جشنی ظاهر و مجلسی بر پا ، چه که امروز مکلّم طور بر عرش ظهور مستوی و کَرم اللّه به لقا فائز و مدينه مبارکهء طيّبه از آسمان نازل . شمس لازال فی وسطِ السّماء . اين نور را سحاب منع ننمايد و کسوف اخذ نکند . لازال قمرش ساطع و لائح و انهارش جاری و ساری و اشجارش به اثمار لاتحصی مزيّن . يوم ، يوم فرح اکبر است ، طوبی لِلفائزين و طوبی لِلمخلصين و طوبی لِمَن اَخَذَ بيَدِه اليُمنی کوثرَ البقاء و شَرِبَ بهذا الاسم الّذی به فُتِحَ بابُ العطاء علی مَن فی ناسوتِ الانشاء .” حضرت بهاءالله آثار قلم اعلی ج۷، ص۸۵
گر آب روح مکدر شد اندر این گرداب/ز سیلها و مددهاش خوش عنان کردیم
امتحانات، مشکلات این دنیا همراه بافضل خدا سبب شفافیت و پاکی روح میشوند
چرا شکفته نباشی چو برگ می لرزی/چه ناامیدی از ما که را زیان کردیم
از فضل پروردگار ناامید مشو.
“من بتو مأنوسم و تو از من مأيوس سيف عصيان شجره اميد ترا بريده و در جميع حال بتو نزديکم و تو در جميع احوال از من دور و من عزّت بيزوال برای تو اختيار نمودم و تو ذلّت بی منتهی برای خود پسنديدی آخر تا وقت باقی مانده رجوع کن و فرصت را مگذار“ حضرت بهاءالله كلمات مكنونه فارسي فقره ۲۱ صفحه ۹
بسا دلی که چو برگ درخت می لرزید/به آخرش بگزیدیم و باغبان کردیم
چه بسا افراد ضعیف که قدرت خداوند آنها را مربیان بشر کرد.
“از اين موهبت كليه و عنايت سلطان احديه اگر شامل حال گردد مور ضعيف در كشور سليماني علم افرازد و بعوض حائر پر نسر طائر بگشايد و گياه مرده قوه انبات يابد و برگ كاه چون كوه استقامت و ثبات حاصل كند ضعيف قوي گردد و فقير امير شود ذره خاك صفاي افلاك يابد و اب و گل لطافت جان و دل پيدا كند جدار ضعيف ركن شديد گردد و مجهول صرف شخص شهير شود بيچاره دستگير افاق گردد و بي درمان دواي دل و جان شود “منتخباتي از مكاتيب حضرت عبدالبها - جلد ٢: صفحه ۲۶۴
الست گفتیم از غیب و تو بلی گفتی/چه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیم
اشاره به آیه مبارک "الست بربکم" قرآن مجید است که خداوند پرسید من پروردگار تو هستم جواب شنید بلی حال میپرسد اگر بلی گفتی چرا وقتی طهور جدیدم واقع شد بلی نگفتی.
“ای امة اللّه ، الحمد لِلّه از دريای عرفان الهی آشاميدی و به افق ظهور توجّه نمودی و به کلمه بلی بعد از اصغای اَلَست فائز شدی . جهد نما تا به عنايت باقيه فائز شوی . امروز روزی است که هر نفسی می تواند تحصيل نمايد مقامی را که لَم يَزَل و لايَزال باقی و پاينده ماند . به صد هزار لسان شاکر باش ، چه که حقّ جلّ جلاله ظاهر نمود از تو نفوسی را که به طراز ايمان مزيّنند و به خدمت امر قائم . چه مقدار از اهل ارض که از مقصود محروم و محجوبند و شما مقبل و متوجّه ، اين مقام بزرگ است ، انشاء الله به اسم حقّ محفوظ باشد . جميع نساء آن ارض را وصيّت می نمائيم به تقديس و تنزيه و ما اَنزَلَهُ الوهّاب فی الکتاب” . آيات الهی - جلد ٢ صفحه ۲۶۳
پنیر صدق بگیر و به باغ روح بیا/که ما بلی تو را باغ و بوستان کردیم
راه صدق و راستی پیشه کن که بخاطر بلی تو بهشت را بتو میدهم
خیلیها معتقدند که "پذیر صدق" درست است نه "پنیر صدق" چون بیشتر در اینجا معنی میدهد
خموش باش که تا سر به سر زبان گردی/زبان نبود زبان تو ما زبان کردیم
سکوت کن تا من به تو زبان معنوی بدهم. زبان مادی زبان نیست من به تو زبان معنوی دادم و هرچه میگویی از من داری.
“روز زبان امروز است ، چه که مخصوص ثنا خلق شده . روز ديدار امروز است ، چه که محبوب پديدار گشته . بپرهای محبّت رحمن پرواز نمائيد که شايد بقرب معنوی فائز گرديد . ای دوستان از هجران محزون مباشيد ، روز شادی است . وقت اندوه نه ، هر که به محبّت رحمن برخاست از ماست و هر که بغير ما مشغول از اغيار محسوب . اين است بيان رحمن .”ايات الهي - جلد ١ صفحه ۲۰۸
تفسیر غزل شمارهٔ ۲۵۷۲
در این غزل مقام والای انسان را شرح میدهد و خداوند مومنین را بسوی خود میخواند
جانا به غریبستان چندین به چه میمانی / بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
هر دنیایی بغیر از دنیای روحانی غریبستان است
"جز تو نخواهند و بغير از تو نجويند و جز راز تو نگويند ظهير شو مجير شو و آزادی به هر اسير بخش و از سلاسل و زنجير نفس و هوی نجات ده و بر بندگی و شرمندگی و آزادگی و سادگی موفّق نما و از کودکی و آلودگی و خستگی و ماندگی رهائی ده توئی مقتدر و توانا " منتخباتي از مكاتيب حضرت عبدالبها - جلد ٣ صفحه ۱۸۱
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم / یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
صد نامه اشاره به کتب آسمانی صد راه تعالیم پیمبران الهی است
حضرت بهاءالله میفرمایند:
"بگو ای دوستان راهنما آمد گفتارش از گفتارها پدیدار و راهش میان راهها نمودار راه راه اوست بیابید و گفتار گفتار اوست بشنوید امروز ابر بخشش یزدان می بارد و خورشید دانائی روشنی می بخشد و بخود راه مینماید جوانمرد آنکه راههای گمان را گذاشت و راه خدا گرفت"
ياران پارسى صفحات ۵۸۲ ناشر: موسسه ملی مطبوعات امری آلمان ۱۹۹۸ م
همچنین:" ای بندگان براستی میگویم : راستگو کسی است که راه راست را دیده و آن راه یکی است و خداوند آن را پسندیده و آماده نموده و این راه در میان راهها مانند آفتاب جهانتاب است در میان ستارگان هر کس بهاین راه نرسیده آگاه نه و بی راه بوده اینست سخن یکتا خداوند بی مانند"
ودر همان لوح " ای بندهگان از خواهشهای خود بگذريد و انچه من خواستهام آن را بخواهيد راه بی راهنما نرويد و گفتار هر راهنما را نپذيريد بسياری از راهنمايان گمراهانند و راه راست را نيافتهاند راهنما کسی است که از بند روزگار آزاد است و هيچ چيز او را از گفتار راست باز ندارد"
ياران پارسى صفحات ۵۸۲ ناشر: موسسه ملی مطبوعات امری آلمان ۱۹۹۸ م
گر نامه نمیخوانی خود نامه تو را خواند / ور راه نمیدانی در پنجهٔ ره-دانی
حتی اگر انسان به کتب الهی بی توجه باشد باز خدا وند انسان را بحال خود نمیگذارد و آیات خود را در قلبشان میخواند بگفته قران مجید سوره ۴۱ فصلت:
سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ﴿۵۳﴾
به زودى نشانه هاى خود را در افقها و در دلهایشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه او خود حق است آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است)۵۳(
وبا امتحانات الهی انسان همیشه "در پنجه ره دان" است حضرت بهاءالله میفرمایند:
"من بتو مأنوسم و تو از من مأيوس سيف عصيان شجره اميد ترا بريده و در جميع حال بتونزديکم و تو در جميع احوال از من دور و من عزّت بيزوال برای تو اختيار نمودم و تو ذلّت بی منتهی برای خود پسنديدی آخر تا وقت باقی مانده رجوع کن و فرصت را مگذار" كلمات مكنونه فارسي فقره ۲۱ صفحه ۹
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس / با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی
مقام تو بزرگ است و قدر مقام تو را هیچ کس نمیداند و با هر سنگی معاشر نشو چون تو گوهر این معدن الهی هستی.
"الحمد لله عنایت حق و الطافش مقبلین را بصراط مستقیم راه نموده و بعطیه کبری و موهبت عظمی فائز فرموده قدر مقام خود را بدانید و در کل احوال آگاه باشید چه که گمراهان در کمین هادیان بوده و خواهند بود " حضرت بهاءالله اقتدارات و چند لوح ديگر صفحه ۲۷۶
"هُو الأبهی
ای گوهر کان محبّت اللّه، هر گوهری را کانيست و هر درّی را صدف دريائی. عباد و اماء الهی که جواهر وجود و خلاصات و سواذج غيب و شهودند حقايقشان بحقيقت گوهر تابان معدن محبّت اللّه است و کينوناتشان درّ درخشان دريای معرفت اللّه پس بکوش که گوهری تابان باشی و البهآء عليک عع"
مكاتيب حضرت عبدالبها - جلد ٧ صفحه ۱۲۲
ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته / از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی
در راه او باید دست از دل وجان شست مثل باز در هوای الهی پرواز نمود.
"چشم را از ملاحظهٴ جمال ظاهرهٴ مكدّره منع نمايد تا از مشاهدهٴ جمال هويّه نصيب بر دارد، فرخنده گوشى كه از اين شاهباز هواى الهى شهناز ملكوتى را استماع فرمايد و از اين طلعت عراقى نواهاى عزّ حجازى بشنود تا همهٴ جسمش جان شود و تمام جسدش منزل و مقر جانان گردد"
حضرت بهاءالله لئالئ الحكمة - جلد ٣: صفحه ۲۷۵
"ای دوستان خمر باقی جاری و ای مشتاقان جمال جانان بینقاب و حجاب و ای ياران نار سينای عشق در جلوه و لمعان از ثقل حبّ دنيا و توجّه بآن خفيف شده چون طيور منير عرشی در هوای رضوان الهی پرواز کنيد و آهنگ آشيان لايزالی نمائيد و البتّه جان را بی آن قدری نباشد وروان را بی جانان مقداری نه " حضرت بهاءالله, رساله ايام تسعه صفحات ۵۷۶ ناشر: مؤسسه ملى مطبوعات امرى
هم آبی و هم جویی هم آب همیجویی / هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی
همه چیز در تو هست و مقام تو از همه موجودات بالا تر است.
"ولی الحمدلله تو موفّق بزندگانی ئی شدی که عاقبتش شادمانی و کامرانيست و عزّت ابديّه در جهان الهی. جميع ملوک غبطه مقام تو خواهند خورد و رشک عزّت تو خواهند برد زيرا تاج هدايت کبری بر سر نهادی که جواهر زواهرش بر قرون واعصار پرتو اندازد و عليک البهآء الأبهی عبدالبهآء عبّاس"
مكاتيب عبدالبهاء - جلد ۸
چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان / آمیختهای با جان یا پرتو جانانی
چرا اینقدر از روحت فاصله گرفتی؟ روح تو از خداوند روشنی میگیرد. چرا به دنیای فانی آمیخته شدی؟
"ای يار عزيز در اين جهان کون و فساد و انقلاب سروری از برای دل و جان نه مگر آنکه به پرتو روی جانان قلب را روشن نمايد و شب و روز به نفثات روح القدس دمساز گردد و به بيانی فصيح و لسانی بليغ به هدايت من علی الأرض قيام کند وعليک التّحيّة و الثّنآء."
منتخباتی از مکاتيب حضرت عبدالبهاء جلد ششم
نور قمری در شب قند و شکری در لب / یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی
تو مثل نور ماه در شبی کلام تو شیرین است ببین خدا چطور تورا کامل آفریده. به گفته قران مجید "فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ"
هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر / بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی
هر زمان که پیامبری را خدا میفرستد ما در مقابل در راه او "جان و سر" فدا میکنیم چه تجارتی بهتر از این.
از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن / زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی
در راه عشق خدا مردن شیرین است و از دست او جام زهر آب حیاط است.
"پاکان آزادگانند و عاشقان آرزوی جفای دلبر مهربان نمايند يعنی بقسمی راضی بقضايند که جام بلا را عسل مصفّی شمرند و زهر ابتلا را شهد بقا دانند زيرا بدون آن بهمقام تسليم و رضا فائز نگردند. مقصد از رضا اينست تلخ شيرين باشد و زهر شکر گردد و سمّ نقيع شهد و انگبين شود." منتخباتي از مكاتيب حضرت عبدالبها - جلد ٢: صفحه ۱۲۶
در این شعر مولانا به زیبایی مقام انسان را شرح میدهد
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی / مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهائی
به عصا شکاف دریا که تو موسی زمانی /بدران قبای مه را که ز نور مصطفایی
بشکن سبوی خوبان که تو یوسف جمالی /چو مسیح دم روان کن که تو نیز از آن هوایی
به صف اندرآی تنها که سفندیار وقتی /در خیبر است برکن که علی مرتضایی
بستان ز دیو خاتم که توی به جان سلیمان /بشکن سپاه اختر که تو آفتاب رایی
چو خلیل رو در آتش که تو خالصی و دلخوش /چو خضر خور آب حیوان که تو جوهر بقایی
بسکل ز بیاصولان مشنو فریب غولان /که تو از شریف اصلی که تو از بلند جایی
تو به روح بیزوالی ز درونه باجمالی /تو از آن ذوالجلالی تو ز پرتو خدایی
تو هنوز ناپدیدی ز جمال خود چه دیدی /سحری چو آفتابی ز درون خود برآیی
تو چنین نهان دریغی که مهی به زیر میغی /بدران تو میغ تن را که مهی و خوش لقایی
چو تو لعل کان ندارد چو تو جان جهان ندارد /که جهان کاهش است این و تو جان جان فزایی
تو چو تیغ ذوالفقاری تن تو غلاف چوبین /اگر این غلاف بشکست تو شکسته دل چرایی
تو چو باز پای بسته تن تو چو کنده بر پا /تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی
چه خوش است زر خالص چو به آتش اندرآید /چو کند درون آتش هنر و گهرنمایی
مگریز ای برادر تو ز شعلههای آذر /ز برای امتحان را چه شود اگر درآیی
به خدا تو را نسوزد رخ تو چو زر فروزد /که خلیل زادهای تو ز قدیم آشنایی
تو ز خاک سر برآور که درخت سربلندی /تو بپر به قاف قربت که شریفتر همایی
ز غلاف خود برون آ که تو تیغ آبداری /ز کمین کان برون آ که تو نقد بس روایی
شکری شکرفشان کن که تو قند نوشقندی /بنواز نای دولت که عظیم خوش نوایی
خداوند در کتاب مقدس میفرماید که انسان را به مثال الهی آفریده و چون به فرموده حضرت بهاءالله انسان بنام "یا مختار" آفریده شده و آزاد است که راه خود را انتخاب کند. در این غزل مولانا از ما میخواهد که به اصل خویش برگردیم.
تا چند تو پس روی به پیش آ / در کفر مرو به سوی کیش آ
در نیش تو نوش بین به نیش آ / آخر تو به اصل اصل خویش آ
هر چند به صورت از زمینی / پس رشته گوهر یقینی
بر مخزن نور حق امینی / آخر تو به اصل اصل خویش آ
خود را چو به بیخودی ببستی / میدانک تو از خودی برستی
وز بند هزار دام جستی / آخر تو به اصل اصل خویش آ
از پشت خلیفهای بزادی / چشمی به جهان دون گشادی
آوه که بدین قدر تو شادی / آخر تو به اصل اصل خویش آ
هر چند طلسم این جهانی / در باطن خویشتن تو کانی
بگشای دو دیده نهانی / آخر تو به اصل اصل خویش آ
چون زاده پرتو جلالی / وز طالع سعد نیک فالی
از هر عدمی تو چند نالی؟ / آخر تو به اصل اصل خویش آ
لعلی به میان سنگ خارا / تا چند غلط دهی تو ما را
در چشم تو ظاهرست یارا / آخر تو به اصل اصل خویش آ
چون از بر یار سرکش آیی / سرمست و لطیف و دلکش آیی
با چشم خوش و پرآتش آیی / آخر تو به اصل اصل خویش آ
در پیش تو داشت جام باقی / شمس تبریز شاه و ساقی
سبحان الله زهی رواقی / آخر تو به اصل اصل خویش آ