بشارت مولانا به دو ظهور پی در پی
"امروز چه روز است که خورشید دوتاست امروز ز روزها برونست و جداست
از چرخ بخاکیان نثار است و صداست کای دلشدگان مژده که این روز شماست"
"امروز چه روز است که خورشید دوتاست امروز ز روزها برونست و جداست
از چرخ بخاکیان نثار است و صداست کای دلشدگان مژده که این روز شماست"
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد / نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید / رها کن حرف بشمرده که حرف بیشمار آمد
اگرچه شعرا از معصومين نیستند اما گاهی نا خواسته اشعاری میگویند که به نوعی پیش گويي است.
حضرت نقطه اولي به جناب ملاحسين بشرويه اي میفرمایند:
"روح القدس گاهی به زبان شعرا ناطق میگردد و مطالبی به لسان آنها جاری میسازد که غالبا خود آنها مقصود اصلی و منظور واقعی را نمیدانند."
تاریخ نبیل زرندی، چاپ هند، ۱۹۹۱، صص ۲۲۰ و ۲۲۱
آن را که درون دل عشق و طلبی باشد / چون دل نگشاید در آن را سببی باشد
رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی / وقت سحری آید یا نیم شبی باشد
جانی که جدا گردد جویای خدا گردد / او نادرهای باشد او بوالعجبی باشد
آن دیده کز این ایوان ایوان دگر بیند / صاحب نظری باشد شیرین لقبی باشد
آن کس که چنین باشد با روح قرین باشد / در ساعت جان دادن او را طربی باشد
خاموش کن و هر جا اسرار مکن پیدا / در جمع سبک روحان هم بولهبی باشد
"جميع ملل عالم منتظر دو ظهور هستند که اين دو ظهور باید با هم باشد و کلّ موعود به آنند . یهود در تورات موعود بربّ الجنود و مسیح هستند و در انجیل موعود بر جوع مسیح و ايليا هستند و در شريعت محمّدی موعود بمهدی و مسيح هستند و همچنين زردشتیان و غیره اگر تفصيل دهيم بطول انجامد . مقصد اينست که کلّ موعود بدو ظهورند که پی در پی واقع شود و اخبار نمودند که درين دو ظهور جهان جهان ديگر شود و عالم وجود تجديد گردد و امکان خلعت جديد پوشد و عدل و حقّانيّت جهانرا احاطه کند و عداوت و بغضاء زائل شود و آنچه که سبب جدائی ميانه قبائل و طوائف و ملل است از ميان رود و آنچه که سبب اتّحاد و اتّفاق و يگانگی است بميان آيد."
مفاوضات عبدالبهاء صفحه ۳۴۰ ناشر: مرآت ۱۹۲۰م
مولانا در مورد این دو ظهور چنین میگوید:
امروز چه روز است که خورشید دوتاست / امروز ز روزها برونست و جداست
از چرخ بخاکیان نثار است و صداست / کای دلشدگان مژده که این روز شماست
همچنین.
بدیدن بامدادانی چنان رو را چه خوش باشد / هم از آغاز روز او را بدیدن ماه تابانی
دو خورشید از بگه دیدن یکی خورشید از مشرق / دگر خورشید بر افلاک هستی شاد و خندانی
یا دو قیامت پشت سرهم.
قیامت در قیامت بین نگار سروقامت بین / کز او عالم بهشتی شد هزاران نوبهار آمد
تفسیر غزل ۳۷۶ دیوان شمس
امروز جنون نو رسیدهست / زنجیر هزار دل کشیدهست
امروز دین جدیدی آمده و دوره هزار ساله اسلام تمام شده همانطور که قبلا در مورد سر هزارساله گفتیم اشاره به سوره مبارکه سجده آیه ۵ "يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ"
ترجمه: خداوند امرش (اسلام) را از آسمان به زمین میآورد سپس به خود بر میگرداند در روزی که بتقویم شما (هجری قمری) هزار سال باشد.
دیانت اسلام از زمان حضرت محمد شروع میشود و تا وفات امام حسن عسکری سال ۲۶۰ هجری تکمیل میگردد درست هزار سال بعد در سال ۱۲۶۰ هجری حضرت باب در شیراز اظهار امر میفرمایند.
امروز ز کندهای ابلوج / پهلوی جوالها دریدهست
ابلوج بمعنای کله قند. امروز در انبار شکر پهلوی گونیها دریده شده. اشاره به آثار الهی در این ظهور است که مانند شکر شیرین است حضرت بهاءالله در کلمات مکنونه میفرمایند:
"از لسان شکرینم کلمات نازنینم شنو و از لب نمکینم سلسبیل قدس معنوی بیاشام ..."
(کلمات مکنونه فارسی فقره 33) www.bahai.org/r/538761875
باز آن بدوی به هجدهای قلب / آن یوسف حسن را خریدهست
در اینجا مولانا به دو ظهور پیدرپی اشاره میکند. بدوی به معنای اولی (حضرت باب Primal Point) که قبل از حضرت بهاءالله بودند و بشارت به ظهور ایشان دادند. هجده قلب منظور ۱۸ حروف حی ۱۸ نفر از پیروان اولیه که خودشان ایمان آوردند و حضرت باب آنها را برای تبلیغ به نقاط مختلف فرستاد. یوسف (رمز جمال) در اینجا حضرت بهاءالله است. حضرت باب در شب اظهار امر تفسیر سوره یوسف را نازل فرمودند.
جانها همه شب به عز و اقبال / در نرگس و یاسمن چریدهست
تا لاجرم از بگاه هر جان / چالاک و لطیف و برجهیدهست
مومنین با عزت واقبال از تعالیم جدید الهی بهره میبرند هر کدام چالاک ولطیف بخدمت بشر مشغول میشوند. حضرت بهاءالله میفرمایند:
"محبّان کوی محبوب و محرمان حريم مقصود از بلا پروا ندارند و از قضا احتراز نجويند، از بحر تسليم، مرزوقند و از نهر تسنيم مشروب. رضای دوست را بدو جهان ندهند و قضای محبوب را بفضای لا مکان تبديل ننمايند. زهر بليّات را چون آب حيات بنوشند و سمّ کشنده را چون شهد روح بخشنده، لا جرعه بياشامند. در صحراهای بی آب مهلک بياد دوست موّاجند و در باديه های متلف بجانفشانی چالاک. دست از جان برداشته اند و عزم جانان نموده اند. چشم از عالم بر بسته اند و بجمال دوست گشوده اند. جز محبوب، مقصودی ندارند و جز وصال کمالی نجويند. به پر توکّل پرواز نمايند و بجناح توسّل طيران کنند. نزدشان شمشير خونريز از حرير بهشتی محبوب تر است و تير تيز از شير امّ مقبول تر." حضرت بهاءالله, "شكر شكن شوند" درياى دانش صفحات ۱۸۸ ناشر: NSA of the Bahá'ís of India - 1985
امروز بنفشه زار و لاله / از سنگ و کلوخ بردمیدهست
یعنی اراضی قلوب مؤمنین که قبل از ایمان سنگوکلوخ بوده به یکباره به زمینهای پر برکت تبدیل میشود حضرت بهاءالله در مورد یوم ظهور میفرمایند:
"همچنین معنی تبدیل ارض را ادراک نما که غمام رحمت آن سماء بر قلوبی که نیسان مکرمت مبذول داشت تبدیل شد اراضی آن قلوب به ارض معرفت و حکمت ... این است که میفرماید یوم تبدل الارض غیر الارض ... والارض جمیعاً قبضته یوم القیامة والسموات مطویات بیمینه" حضرت بهاءالله, کتاب ایقان صفحات ۱۷۹ ناشر: مؤسّسه ملّی مطبوعات بهائی آلمان، هوفمايم، آلمان
بشکفت درخت در زمستان / در بهمن میوهها پزیدهست
تمام ادیان الهی از چهار مرحله یا فصل عبور میکنند اول بهار که نهالهای الهی سر از خاک در میآورند و شروع به رشد میکنند درختان شکوفه میدهند در فصل تابستان میوهها پزیده میشوند و در پائیز ثمر میدهند و در زمستان سردی و خمودت. در اینجا مولانا میگوید در آخر زمستان دین گذشته با ظهور بهار الهی جدید درختان شکفته میشوند و خود را برای دادن ثمر آماده میکنند. حضرت عبدالبهاء میفرمایند:
"ايّام ظهور مظاهر مقدسه بهار الهی است اراضی قلوب را سبز و خرم نمايد گلهای حقايق بشکفد اشجار وجود انسانی پر ثمر شود انهار اسرار جاری گردد و چشمه عرفان بجوشد و از باران نيسان الهی عالم وجود تازه و تجديد گردد. امّا چون مدتی گذرد کم کم حقايق الهی فراموش شود قلوب پژمرده ماند و نفوس مانند مرده گردند فيض الهی منقطع شود و اسرار ربّانی در بين نفوس گم شود. لهذا باز بهار يزدانی جلوه نمايد باران رحمت ببارد نفحات عنايت مرور کند عالم وجود را زنده گرداند حديقهء عرفان پرشکوفه شود اشجار وجود اثمار آبدار دهد. باری چون مدتی بود باز نفحات الهی منقطع شد آن کمالات نمانده روحانيات مغلوب گرديده مادّيات غلبه کرده" حضرت عبدالبهاء, خطابات در اروپا و امريکا جلد دوم صفحات ۳۶۸ ناشر: لانگنهاين - آلمان ۱۹۲۷م
گویی که خدای عالمی نو / در عالم کهنه آفریدهست
ادیان نو از میان ادیان قدیم (عالم کهنه) ظهور میکنند مانند مسیحیت که از دل دیانت کلیمی برخواست همینطور دیانت بهائی از دل اسلام برخواست.
شاید که نوازد آن دلی را / کاندر غم او بسی طپیدهست
کسانی که سالها صمیمانه منتظر ظهور موعود عالمیان بودند به آرزوی خود رسیدند. حضرت بهاءالله میفرمایند:
"يا حسين بعضی از احزاب ارض منتظر ظهور حسينی بودند چه که از قبل اصفيای حق جلّ جلاله عباد را بشارت دادهاند بظهور آن حضرت بعد از قائم و همچنين اخبار فرمودند که در حين ظهور آن مطلع فيوضات الهی جميع انبياء و مرسلين حتّی قائم در ظلّ علم مبارک آن حضرت جمع ميشوند چون وقت رسيد و عالم بانوار وجه منوّر گشت کلّ اعراض نمودند مگر نفوسی که اصنام ظنون و هوی را بقوّت مالک اسمآء شکستند و قصد مدينه ايقان نمودند امروز رحيق مختوم باسم قيّوم ظاهر و جاری خذ کأسًا منه ثمّ اشرب بهذا الإسم المُبارک المحمود ..." منتخباتى از آثار حضرت بهاءالله صفحات ۲۲۲
خاموش و تفرج چمن کن / کامروز نیابت دو دیده است
کامروز نیابت دو دیده است یعنی امروز دو ظهور پی در پی جهان را روشن میکند مولانا بارها در مورد این دو ظهور بشارت داده مثلا "امروز چه روزی است که خورشید دوتا است" یا به دو قیامت تشبیه کرده "قیامت در قیامت بین".
تفسیر غزل 164 دیوان شمس
ملاقات با حضرت بهاءالله در زندان سجن اعظم.
همانطور که میدانیم در عوالم روحانی زمان و مکان وجود ندارد. زمان را ما خودمان در عالم مادی با گردش زمین بهدور خورشید سال به وجود آوردیم با گردش ماه و زمین بهدور خود ماهها و روزها را میشماریم. در عالم روحانی احتیاج به تقویم نیست
حضرت عبدالبهاء در یکی از الواح میفرمایند:
"روح از حقائق مجرّده است و حقیقت مجرّده مقدس از زمان و مکان است زیرا زمان و مکان از لوازم حقائق جسمانيّه و متحيّزه است حقیقت مجرّده را چه زمانی و چه مكانی جسم و جسمانی نيست تا از برای او مكانی تعيين كنيم لامكان است" مکاتیب عبدالبهاء جلد اول صفحات ۴۹۶ ناشر: موسسه ملی مطبوعات امری - ايران
همچنین در کتاب مفاوضات میفرمایند:
"...اين مقام تجلّی است اين محسوس نيست معقول است و اين از زمان ماضی و حال و استقبال مبرّا و منزّه است اين تعبير و تمثيل است مجاز است نه حقيقت..." حضرت عبدالبهاء, "مفاوضات" صفحات ۳۴۰ ناشر: مرآت ۱۹۲۰م
حضرت بهاءالله بیشتر حیات بشریشان را در زندان و تبعید گذراندند ولی قلعه عکا را سجن اعظم نامیدند بخاطر سختی ها و صدمات آن زندان میفرمایند:
"و اين مظلوم ساکتا صامتا در سجن اعظم بخود مشغول و از غير اللّه منقطع * ظلم بمقامی رسيده که اقلام عالم از تحرير ان عاجز و قاصر است" لوح خطاب به شيخ محمد تقى اصفهانى - چاپ مصر صفحات ۱۳۶ ناشر: موسسه معارف بهائی، کانادا ۲۰۰۱ م
جمال مبارک در لوحی میفرمایند قوله تعالی : بنام خداوند یکتا “ محبوب عالمیان در سجن اعظم ساکن است و قدر این مظلومیت را دانسته تو هم بدان لعمر الله مظلومیت بسیار محبوب است کوثر عرفان رحمان را پنهانی بنوش و قدر بدان ایام غلبه ظاهریه خواهد آمد و لکن این لذت را نخواهد داشت و اگر درست ملاحظه کنی عظمت امر را با حالت مذکوره مشاهده نمائی اینست بیان احلی که از قلم اعلی جاری شد طوبی لک بما فزت به” انتهی حضرت بهاءالله, مائده اسمانی – ۴ صفحات ۳۷۲ ناشر: موسسه ملی مطبوعات امری - ايران ۱۲۹ بديع
“ذكر كن ايّامی را كه در سجن اعظم امام وجه حاضر بودی، ندآء الله را شنيدی و افق اعلى را ببصر ظاهر مشاهده نمودی، جميع عالم منتظر اين ايّام بوده و هستند، بسيار از علما و امرا كه هيچيك بلقا فائز نشدند و از بحر وصال نياشاميدند و تو فائز شدی و از كاس عنايت الهی آشاميدی، از حق ميطلبيم ترا بنار كلمه مشتعل نمايد” حضرت بهاءالله, لئالئ الحكمة - جلد ۳ صفحات ۴۰۷ ناشر: دار النشر البهائية في البرازيل ۱۹۹۱
چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا / ز مقربان حضرت بشدم غریب و تنها
در اوایل به دستور دولت عثمانی هیچکس اجازه نداشت به زیارت جمال مبارک برود احبا بعد از سفر طولانی که به عکا میرسیدند در بیرون قلعه منتظر میماندند و حضرت بهاءالله از پنجره زندان برایشان دست تکان میدادند. بعدها کمکم موانع برداشته شد و احبا اجازه یافتند وارد قلعه شوند و توسط فامیل مقربان ایشان به زیارت حضرت بهاءالله برسند.
به میان حبس ناگه قمری مرا قرین شد / که فکند در دماغم هوسش هزار سودا
ناگهان خود را در حضور مولایش دید.
همه کس خلاص جوید ز بلا و حبس من نی / چه روم چه روی آرم به برون و یار این جا
که به غیر کنج زندان نرسم به خلوت او / که نشد به غیر آتش دل انگبین مصفا
هیچ کس نمیخواهد در زندان باشد ولی من چون یارم در حبس است کجا بهتر از کنار یار هست
در غزل دیگر مولانا میگوید:
گر به بستان بیتوییم، خار شد گلزار ما / ور به زندان با توییم، گل بروید خار ما
نظری به سوی خویشان نظری برو پریشان / نظری بدان تمنا نظری بدین تماشا
چو بود حریف یوسف نرمد کسی چو دارد / به میان حبس بستان و که خاصه یوسف ما
یوسف در آثار مولانا بخاطر جمالش اشاره به جمال مبارک است. حضرت بهاءالله در هفت وادی در شرح وادی عشق میفرمایند:
"و اگر در اين سفر باعانت باری از يار بی نشان نشان يافت و بوی يوسف گمگشته از بشير احديّه شنيد فورا بوادی عشق قدم گذارد و از نار عشق بگدازد در اين شهر آسمان جذب بلند شود و آفتاب جهانتاب شوق طالع گردد و نارعشق بر افروزد و چون نار عشق بر افروخت خرمن عقل بکلّی بسوخت"
حضرت بهاءالله, هفت وادى صفحات ۲۵
"بوی يوسف گمگشته" منظور شناسایی حضرت بهاءالله و "بشیر احدیه" حضرت باب که مبشر ایشان بودند.
بدود به چشم و دیده سوی حبس هر کی او را / ز چنین شکرستانی برسد چنین تقاضا
من از اختران شنیدم که کسی اگر بیابد / اثری ز نور آن مه خبری کنید ما را
منظور از اختران مومنین به حضرت بهاءالله کسانی نور خود را از شمس بها گرفتند. مولانا اینجا از قول این ستارگان میگوید که هروقت ظهور واقع شد آنها را خبر کنید تا از نور او روشن شوند.
چو بدین گهر رسیدی رسدت که از کرامت / بنهی قدم چو موسی گذری ز هفت دریا
چون بدین مقام برسی مانند موسی میتوانی دریا ها را بشکافی. حضرت بهاءالله در همان وادی عشق میفرمایند:
"عشق در هر آنی عالمی بسوزد و در هر ديار که علم بر افرازد ويران سازد در مملکتش هستی را وجودی نه و در سلطنتش عاقلانرا مقرّی نه نهنگ عشق اديب عقل را ببلعد و لبيب دانش بشگرد هفت دريا بياشامد وعطش قلبش نيفسرد و هل من مزيد گويد از خويش بيگانه شود و ازهر چه در عالم است کناره گيرد" حضرت بهاءالله, هفت وادى صفحه ۲۵
خبرش ز رشک جانها نرسد به ماه و اختر / که چو ماه او برآید بگدازد آسمانها
گداختن آسمان یکی از نشانه های روز قیامت "روز قیام مظهر ظهور جدید" خداوند در قران مجید سوره المعارج میفرماید:
يَوْمَ تَكُونُ السَّمَاءُ كَالْمُهْلِ ﴿۸﴾ یعنی روزى كه آسمانها چون فلز گداخته شود " که چو ماه او برآید بگدازد آسمانها" یعنی وقتی ظهور واقع میشود قیامت است.
خجلم ز وصف رویش به خدا دهان ببندم / چه برد ز آب دریا و ز بحر مشک سقا
مولانا نمیتواند جمال او را وصف کند میگوید ظرفیت من از آن دریا فقط یک مشک آب است.
مولانا درجایی دیگردر وصف عشق میگوید:
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر / آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
هر که جزِ عاشقان ماهی بیآب دان / مرده و پژمرده است گرچه بود او وزیر
عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت / برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر
هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ / چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر
با ظهور حضرت بهاءالله دنیا در همه جهات فرهنگی ادبی علمی هنری و سیاسی انقلابی انجام شد برای هزاران سال بشر با چهارپایان سفر میکرد بهیکبار تبدیل به وسائل سریع سیر امروزی شد. جمعیت جهان با پیشرفتهای پزشکی در یک قرن بیشتر از دوبرابر شد. همه نظمهای سیاسی و اجتماعی قدیم یکی بعد از دیگری سرنگون شدند.
چو طوطیان خبر قند دوست آوردند / ز دشت و کوه برویید صد هزار نبات
دو شادیست عروسان باغ را امروز / وفات در بگشاد و خریف یافت وفات
بیا که نور سماوات خاک را آراست / شکوفه نور حق است و درخت چون مشکات
غزل شمارهٔ ۵۹۳ هم بشارت مولانا به ظهور حضرت بهاءالله است
برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید / تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشت است او / مرا از فرط عشق او، ز شادی عار میآید
مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی ز سر گیرید / که کفر از شرم یار من، مسلمان وار میآید
مولانا مسلمانها را دعوت میکند که مسلمان واقعی باشند؛ چون در آن زمان کفر به اسم اسلام خود را نشان خواهد داد.
برو ای شکر کاین نعمت، ز حد شکر بیرون شد / نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار میآید
چه نور است این، چه تاب است این، چه ماه و آفتاب است این /مگر آن یار خلوت جو، ز کوه و غار می آید
حضرت بهاءالله قبل از اظهار امر در بغداد به مدت دو سال در کوههای سلیمانیه تنها و دور از همه در غاری زندگی میکردند.
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد /علم هاتان نگون گردد که آن بسیار میآید
نظم نو میآورد که تمام نظمهای گذشته را سرنگون میکند.
“قد اضطرب النظم من هذا النظم الاعظم و اختلف الترتیب بهذا البدیع الذی ما شدت عین الابداع شبهه”
حضرت بهاءالله كتاب اقدس صفحه ۲۷۰ ناشر:مرکز جهانی بهائی ۱۹۹۲
در و دیوار این سینه، همی درّد ز انبوهی/ که اندر دَر نمیگنجد، پس از دیوار میآید
در ادیان گذشته آثاری که مستقیم از پیامبران الهی بجا مانده خیلی محدود است؛ مثلاً از حضرت موسی فقط یک صفحه ده فرمان بجا مانده و بقیه تورات توسط انبیای بنیاسرائیل نوشته شده یا انجیل که سالها پس از شهادت حضرت عیسی توسط بعضی از حواریون نگاشته شده. در اسلام هم فقط قرآن مجید وحی الهی است و بقیه نوشتهها و کتب توسط امامان و خلفای راشدین یا جمعآوری احادیث نگاشته شده.
ولی از حضرت بهاءالله و حضرت باب الواح و کتب بسیاری وجود دارد که به قول مولانا "که اندر در نمیگنجد"
تفسیر غزل شماره ۵۲۷ دیوان شمس:
در اینجا مولانا بشارت میدهد به ظهور حضرت باب و حضرت بهاءالله که با هم میآیند
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند / وین عالم بیاصل را چون ذرهها برهم زند
"جان عاشق دم زند" منظور ظهور مظاهر الهی است "عالم بیاصل" منظور خرافات و تعصبات جاهلیه در زمان ظهور.
عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود / آدم نماند و آدمی گر خویش با آدم زند
عظمت ظهور عالم را دگرگون میکند اگر تمام عالم دریا شود در مقابل او نیست میشود. آدمی باقی نمیماند مگر دنبالرو حضرت آدم باشد؛ یعنی پیروان مظهر ظهور جدید.
دودی برآید از فلک نی خلق ماند نی ملک /زان دود ناگه آتشی بر گنبد اعظم زند
گنبد اعظم = فلک الافلاک
از آسمان بلای نازل میشود که دامن رعیت و پادشاه را میگیرد؛ ولی سبب نورانیت جهان میشود
"یَومَ تَأتیِ السَّماءُ بِدُخانٍ مُبینٍ یَغْشَی النَّاسَ هَذَا عَذَابٌ اَلیِمٌ" سوره دخان، آیه ٠ ١-١١ که مضمون آن این است: روزی که می آید آسمان به دودی آشکار و فرو می گیرد مردم را و این است عذاب الیم.
بشکافد آن دم آسمان نی کون ماند نی مکان / شوری درافتد در جهان، وین سور بر ماتم زند
یکی از اسامی خداوند فاطر السما (شکافنده آسمان) است. منظور از آسمان ادیان الهی است که خداوند در روز موعود آسمان دین قدیم را میشکافد و آسمان جدید میگستراند
گه آب را آتش برد گه آب آتش را خورد /گه موج دریای عدم بر اشهب و ادهم زند
اشهب = سپیدی که بسیاهی زند ادهم = سیاه
اشاره به وقایع آن روز که موج دریای عدم بر خاکستری و سیاه هر دو زده میشود یعنی فقط عمل پاک قبول خواهد بود
خورشید افتد در کمی از نور جان آدمی /کم پرس از نامحرمان آن جا که محرم کم زند
مریخ بگذارد نری دفتر بسوزد مشتری/مه را نماند، مِهتری، شادّیِ او بر غم زند
افتد عطارد در وحل آتش درافتد در زحل /زهره نماند زهره را تا پرده خرم زند
یکی از علائم روز قیامت (ظهور پیغمبر جدید) خورشید تاریک میشود ماه و ستارگان که از خورشید نور میگیرند )علمای دین گذشته( به زمین میریزند
انجیل متی فصل ۲۴ آیه ۲۹ میفرماید
و فوراً بعد از مصیبت آن ایّام، آفتاب تاریک گردد و ماه نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوّتهای افلاک متزلزل گردد.
و در قرآن مجید
فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ )سوره ۷۷: المرسلات( پس وقتی که ستارگان محو شوند
نی قوس ماند نی قزح نی باده ماند نی قدح /نی عیش ماند نی فرح نی زخم بر مرهم زند
نی آب نقاشی کند نی باد فراشی کند /نی باغ خوش باشی کند نی ابر نیسان نم زند
نی درد ماند نی دوا نی خصم ماند نی گوا /نی نای ماند نی نوا نی چنگ زیر و بم زند
بلاها و مشکلات آن زمان
اسباب در باقی شود ساقی به خود ساقی شود /جان ربی الاعلی گود دل ربی الاعلم زند
بعد از این مشکلات دو ظهور واقع میشود اول باب (در) که به پیغمبر دیگری مثل خودش بشارت میدهد (ساقی به خود ساقی شود) اسم اول "ربّ الاعلی" و دیگری "ربّ الاعلم "
برجه که نقاش ازل بار دوم شد در عمل/ تا نقشهای بیبدل بر کسوه معلم زند
حق آتشی افروخته تا هر چه ناحق سوخته /آتش بسوزد قلب را بر قلب آن عالم زند
خورشید حق دل شرق او شرقی که هر دم برق او /بر پوره ادهم جهد بر عیسی مریم زند
مولانا در اینجا به دو ظهور بشارت میدهد قائم موعود (پوره ادهم) پوره به معنای نواده یا فرزند ادهم به معنای سیاه پرچم حضرت محمد سیاه بود برای همین کسانی که سید هستند از عمامه یا کلاهسیاه استفاده میکنند. پوره ادهم منظور نواده حضرت محمد و بعد از قائم حضرت مسیح ظاهر میشود.
"خورشید حق دل شرق او شرقی که هر دم برق او" در فرهنگ دهخدا یکی از معانی شرق کنایه از لیاقت و کفایت و حسن اداره و کاربری است
وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ﴿۲۵﴾ سوره ۱۰: يونس
و خدا [شما را] به بغداد فرا مى خواند و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند
تفسیر غزل شماره ۵۸ دیوان شمس
این غزل زیبا اشاره به ظهور جمال مبارک است و اظهار امر او را در این غزل میسراید.
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را / فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
خوب کنعان همان یوسف است و یوسف منظور حضرت بهاءالله است. فروبرید ساعدها کنایه به زنانی است که با دیدن جمال یوسف بجای ترنج دستشان را بریدند.
حضرت عبدالبهاء میفرمایند:
"هر زمان که سورهٔ يوسف ميخوانی چون در احسن القصص يعنی تفسير سورهٔ يوسف حضرت اعلی روحی له الفداء يوسف را به يوسف حقيقی جمال مبين تفسير فرمودهاند و به سيّدنا الاکبر تعبير نمودهاند هر دم بخوانی گريان گردی و بر مظلوميّت جمال مبارک سوزان و بريان شوی"
منتخباتى از مكاتيب حضرت عبدالبهاء - جلد ۴ صفحات ۳۲۱ ناشر: موسسه مطبوعات بهائی آلمان ۲۰۰۰م
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان / به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
وقتی ظهور میکند بسیاری در راه عشق اوجان فدا میکنند. نمونه های آن در تاریخ امر بسیار است.
جمال مبارک میفرمایند:" ایشان نفوسی هستند که بهمیل وارادهء خود در سبیل محبوب آفاق جان ایثار نمودند و از مشهد فدا بر نگشتند اینهمه اسماعیل نقد داری و خود بر احوال بعضی مطلعی این نقد تو را کافی است و چه مقدار نفوس دیگر که بعد از اخذ بهمنتهای استقامت ظاهر شدند بهشأنیکه تا حین خروج روح از جسد بذکر اسم اعظم جهرة ذاکر بودند و امثال این نفوس در ابداع ظاهر نشده لو تتفکر تخر علی التراب و تقول لک العظمة و الجلال یا محیی من فی العالمین و ما سمعت فی خلیل الرحمن انه حق لا ریب فیه مأمور شدند بذبح اسماعیل تا آنکه ظاهر شود استقامت و انقطاع او در امر الله بین ما سواه و مقصود از ذبح او هم فدائی بود از برای عصیان و خطاهای من علی الارض چنانچه عیسی بن مریم هم این مقام را از حق جل وعز خواستند و همچنین رسول الله حسین را فدا نمودند احدی اطلاع بر عنایات خفیهء حق و رحمت محیطه او نداشته و ندارد نظر بعصیان اهل عالم و خطاهای واقعه در آن و مصیبات وارده بر اصفیاء و اولیاء جمیع مستحق هلاکت بوده و هستند ولکن الطاف مکنونه الهیه بسببی از اسباب ظاهره و باطنه حفظ فرموده و میفرماید تفکر لتعرف و کن من الثابتین" حضرت بهاءالله, "لوح مبارک در جواب سائل از بقای ارواح و از قربانی کردن حضرت ابراهيم خليل الرحمن پسر خود را"
مجموعه الواح مباركه (چاپ مصر) صفحات ۴۱۲ ناشر: Bahá'í Publishing Trust - Wilmette, Illinois 1978
مولانا "جان جان جان" را در اشعارش چندین بار بکار برده است ومنظور او موعود همه ادیان "جمال مبارک" است. بعنوان مثال اشعار زیر:
ای جانِ جانِ جانِ جان، ما نامدیم از بهر نان / برجَه گدارویی مکن، در بزم سلطان ساقیا
ای جان جان! جان را بکش تا حضرت جانان ما / وین استخوان را هم بکش هدیه برِ عنقای ما
خموش کردم ای جان جان جان تو بگو / که ذره ذره ز عشق رخ تو شد گویا
ای جان جان جانها جانی و چیز دیگر / وی کیمیای کانها کانی و چیز دیگر
بیا بیا که توی جان جان جان سماع / بیا که سرو روانی به بوستان سماع
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی / بدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان را
جمال او عشق به وجود میآورد انسانهایی که مانند کوهی از غرور بودند در مقابل او بکاهی تبدیل میشوند.
حضرت عبدالبهاء میفرمایند: "زيرا قوّه امتحان شديد است و سطوت افتتان عظيم کوه کاه گردد و جبل خردل شود." منتخباتى از مكاتيب حضرت عبدالبهاء - جلد ۲ صفحات ۲۸۵ ناشر: Bahá'í World Centre Publications 1984
اگر ترکست و تاجیکست بدو این بنده نزدیکست / چو جان با تن ولیکن تن نبیند هیچ مر جان را
مسلمانان انتظار دارند موعودشان عرب باشد؛ ولی برای مولانا اصلاً مهم نیست از چه نژادی باشد همانطور که حافظ نور خدا را در خرابات مغان (در بین ایرانیان) میبیند. "در خرابات مغان نور خدا میبینم / این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم"
هلا یاران که بخت آمد گه ایثار رخت آمد / سلیمانی به تخت آمد برای عزل شیطان را
بخت دنیا باز شد وحضرت سلیمان بر تخت نشست تا بدی را از جهان بزداید.
"ای دوست آنچه در نامه ها مژده داده اند ظاهر و هویدا گشت نشانها از هر شطری نمودار امروز یزدان ندا مینماید و کل را بمینوی اعظم بشارت میدهد گیتی بانوار ظهورش منور و لکن چشم کمیاب از یکتا خداوند بی مانند بخواه بندگان خود را بینائی بخشد بینائی سبب دانائی و علت نجات بوده و هست دانائی خرد از بینائی بصر است اگر مردمان بچشم خود بنگرند امروز جهان را بروشنائی تازه روشن بینند بگو خورشید دانائی هویدا و آفتاب دانش پدیدار بختیار آنکه رسید و دید و شناخت"
حضرت بهاءالله, ياران پارسى صفحات ناشر: موسسه ملی مطبوعات امری آلمان ۱۹۹۸ م
بجه از جا چه میپایی چرا بیدست و بیپایی / نمیدانی ز هدهد جو ره قصر سلیمان را
از جا بلند شو به خدمت امرش قیام کن و بیدستوپا مباش و اگر بلد نیستی از هدهد بپرس. هدهد در کتاب مقدس بین ملکه صبا و حضرت سلیمان پیام میآورده است. در این غزل هدهد منظور حضرت عبدالبهاء مبین آیات حضرت بهاءالله است که واسطه عاشق و معشوق (خلایق و حضرت بهاءالله) هستند.
و در کتاب عهدی است قوله الاعلی :
" وصیّة اللّه آنکه اغصان و افنان و منتسبین طرّاً بغصن اعظم ناظر باشند انظروا ما انزلناه فی کتابی الاقدس اذا غیض بحر الوصال و قضی کتاب المبدء فی المآل توجّهوا الی من اراده اللّه الّذی انشعب من هذا الاصل القدیم مقصود از این آیه مبارکه غصن اعظم بوده کذلک اظهرنا الامر فضلاً من عندنا و انا الفضّال القدیم " امر و خلق - جلد ۴ صفحات ۵۰۰ ناشر: لانگنهاين - آلمان ۱۹۸۶ م
بکن آن جا مناجاتت بگو اسرار و حاجاتت / سلیمان خود همیداند زبان جمله مرغان را
با او مناجات کن از او کمک بگیر به قول مولانا "هر چه میخواهد دلتنگت بگو". در سیمرغ شیخ عطار انسانها را برای رسیدن به کمال به مرغانی تشبیه میکند که باید از امتحانات گوناگون بگذرند. حضرت بهاءالله زبان همه ما را خوب میفهمند.
حضرت مولی الوری می فرمايند : "نماز سبب خضوع و خشوع و توجّه و تبتّل الی اللّه است . انسان در صلات با خدا مناجات کند و تقرّب جويد و با معشوق حقيقی خويش گفتگو نمايد . به واسطه صلات مقامات روحانی حاصل گردد ". كتاب اقدس صفحات ۲۷۰ ناشر: مرکز جهانی بهائی ۱۹۹۲
سخن بادست ای بنده کند دل را پراکنده / ولیکن اوش فرماید که گرد آور پریشان را
در این ظهور مبارک بجای حرف او از ما میخواهد در عمل مردمان را از پریشانی نجات دهیم و گرد جمال مبارک جمع کنیم. حضرت بهاءالله میفرمایند:
"ای فرزند کنيز من لازال هدايت باقوال بوده و اين زمان بافعال گشته يعنی بايد جميع افعال قدسی از هيکل انسانی ظاهر شود چه که در اقوال کلّ شريکند ولکن افعال پاک و مقدّس مخصوص دوستان ماست پس بجان سعی نمايئد تا بافعال از جميع ناس ممتاز شويد"کلمات مکنونه فارسی فقره ٣٠ صفحه ۸۳
همچنین میفرمایند:
"مدّعيان محبّت را برهان لازم هر چه بلسان آيد مقبول ساحت رحمن نيفتد اليوم فعل مقدّم بر قول است پس جهد نمائيد تا از کلّ جوارح اعمال حسنه بظهور آيد اگر نفسی دعوی نمايد که از اهل رضوان ربّانيست آن قول بمجرّد ادّعا ثابت نشود بلکه صاحبان شامّه استشمام ننمايند اگر استنشاق رياحين نمودند مقبول خواهد شد والّا مردود" گلزار تعاليم بهائى صفحات ۵۰۲ ناشر: مؤسسه مطبوعات ملى بهائيان پاكستان
عکا سجن جمال مبارک جزو اراضی شام که مرکز آن دمشق میباشد بوده حضرت بهاءالله در لوح احتراق میفرمایند:
"تَرَی المَظلُومَ فی حِجابِ الظَّلامِ بَينَ اَهلِ الشّامِ اَينَ اِشراقُ اَنوارِ صَباحِكَ يا مِصباحَ العالَمينَ" ادعيه حضرت محبوب صفحه ۴۸۰
در اینجا مولانا برای یارش در شام میسراید. مولانا در این شعر اشاره به "جبل صالح" که همان کوه کرمل است میکند صالح صفت پیامبران است
ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم / جان داده و دل بسته سودای دمشقیم
زان صبح سعادت که بتابید از آن سو / هر شام و سحر مست سحرهای دمشقیم
بر باب بریدیم که از یار بریدیم / زان جامع عشاق به خضرای دمشقیم
از چشمه بونواس مگر آب نخوردی / ما عاشق آن ساعد سقای دمشقیم
بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند / کز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم
از باب فرج دوری و از باب فرادیس / کی داند کاندر چه تماشای دمشقیم
بر ربوه برآییم چو در مهد مسیحیم / چون راهب سرمست ز حمرای دمشقیم
در نیرب شاهانه بدیدیم درختی / در سایه آن شسته و دروای دمشقیم
اخضر شده میدان و بغلطیم چو گویی / از زلف چو چوگان که به صحرای دمشقیم
کی بیمزه مانیم چو در مزه درآییم / دروازه شرقی سویدای دمشقیم
اندر جبل صالح کانی است ز گوهر / زان گوهر ما غرقه دریای دمشقیم
چون جنت دنیاست دمشق از پی دیدار / ما منتظر رأیت حسنای دمشقیم
از روم بتازیم سوم بار سوی شام / کز طره چون شام مطرای دمشقیم
مخدومی شمس الحق تبریز گر آن جاست / مولای دمشقیم و چه مولای دمشقیم
در مورد شهر بغداد که اظهار امر مبارک در آن واقع شد میگوید:
حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم / بسی علتیان را ز غم بازخریدیم
سبلهای کهن را غم بیسر و بن را/ ز رگ هاش و پیهاش به چنگاله کشیدیم
طبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیم / بسی مرده گرفتیم در او روح دمیدیم
بپرسید از آنها که دیدند نشانها / که تا شکر بگویند که ما از چه رهیدیم
رسیدند طبیبان ز ره دور غریبان / غریبانه نمودند دواها که ندیدیم
سر غصه بکوبیم غم از خانه بروبیم / همه شاهد و خوبیم همه چون مه عیدیم
طبیبان الهیم ز کس مزد نخواهیم / که ما پاک روانیم نه طماع و پلیدیم
مپندار که این نیز هلیلهست و بلیلهست / که این شهره عقاقیر ز فردوس کشیدیم
حکیمان خبیریم که قاروره نگیریم /که ما در تن رنجور چو اندیشه دویدیم
دهان باز مکن هیچ که اغلب همه جغدند /دگر لاف مپران که ما بازپریدیم
سبلهای کهن را غم بیسر و بن را / ز رگ هاش و پیهاش به چنگاله کشیدیم
خرفاتی که ادیان کهن گرفتار آن شدند را ریشه کن میکنیم
دواها که ندیدیم
اشاره به تعالیم نوین این امر مبارک که در ادیان قدیمی نبودند.
مپندار که این نیز هلیلهست و بلیلهست /که این شهره عقاقیر ز فردوس کشیدیم
این تعالیم الهی است که با رسم و رسوم متداول قدیمی فرق دارد.
حکیمان خبیریم که قاروره نگیریم / که ما در تن رنجور چو اندیشه دویدیم
برای شفای مریض از رسوم پوسیده گذشته استفاده نمیکنیم ما با اندیشه و خرد شفا میدهیم
هلیله = از درختان نواحی حاره است که میوه اش مصرف طبی دارد
بلیله = ثمر میوۀ درختی شبیه هلیله با پوست خاکستری یا زردرنگ که بومی هند است و مصرف دارویی دارد
عقاقیر = ادویه
قاروره = شیشهای که ادرار بیمار را برای معاینه یا تجزیه در آن میریزند
مولانا روز موعود روز مهمانی خدا و روز شادی مینامد
روز شادی است بیا تا همگان یار شویم /دست با هم بدهیم و بر دلدار شویم
چون در او دنگ شویم و همه یک رنگ شویم /همچنین رقص کنان جانب بازار شویم
روز آن است که خوبان همه در رقص آیند /ما ببندیم دکانها همه بیکار شویم
روز آن است که تشریف بپوشد جانها /ما به مهمان خدا بر سر اسرار شویم
روز آن است که در باغ بتان خیمه زنند /ما به نظاره ایشان سوی گلزار شویم
در آثار مولانا بخصوص در دیوان شمس بشارت بسیاری به این ظهور اعظم شده است بعضی مواقع بهصورت مستقیم و گاهی در وصف بهار یا قیامت. در اینجا سعی میشود گزینهای از آنها را منتشر کنم
این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده /سرمست و نعلین در بغل در خانه ما آمده
خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده /صد عقل و جان اندر پیش بیدست و بیپا آمده
مولانا پيامبر بي کتاب در مورد تداوم ظهور پيامبران میگوید:
گفت در قرآن خدا با عقل کل سنت ما بوده ارسال رسل
سنت الله را ز پي تبديل نيست زان در ارسال رسل تعطيل نيست
اشاره به آيه ۷۷ سوره بني اسرائيل (الاسراء)
سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا
هر لحظه به شکل بت عیار بر آمد دل بُرد و نهان شد /هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد گه پیر و جوان شد
تفسیرغزل ۲۱۷ دیوان شمس
این غزل بشارت ظهور موعود عالمیان را میدهد.
چه نیکبخت کسی که خدای خواند تو را / درآ درآ به سعادت درت گشاد خدا
حضرت بهاءالله میفرمایند:
"سبيل کلّ بذات قِدَم [خدا] مسدود بوده و طريق کلّ مقطوع خواهد بود و محض فضل و عنايت شموس مشرقه از افق احديّه را بين ناس ظاهر فرموده و عرفان اين انفس مقدّسه را عرفان خود قرار فرموده"
حضرت بهاءالله در منتخباتی از آثار حضرت بهآءاللّه، ص ۲۲۲
بنا بر این تنها راه شناسائی خداوند شناسائی مظهر ظهور او یعنی پیامبران الهی است. در اینجا مولانا میگوید خوشا بحال کسی که به این حقیقت پی برد.
که برگشاید درها مفتح الابواب / که نزل و منزل بخشید نحن نزلنا
{مفتح الابواب = گشایندۀ درها . نامی از نامهای صفاتی باری تعالی
نحن نزلنا از آیه ۲۳ سوره مبارک الإنسان قرآن مجید
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا ﴿۲۳﴾ در حقيقت ما قرآن را بر تو به تدريج فرو فرستاديم}
خداوند در ها را میگشاید بهتدریج دنیا برای ظهور مظهر کلی الهی آماده میشود. همیشه قبل از هر ظهور جدید خداوند بهتدریج با وقایع تاریخی و ظهور روشنفکرانی مانند مولانا و نوابغی در همه رشتههای هنر علوم صنعتی اجتماعی سیاسی دینی و با خلق نسلی نو دنیا را آماده ظهور میکند.
که دانه را بشکافد ندا کند به درخت / که سر برآر به بالا و می فشان خرما
همانطور که پروردگار به دانه خرما فرمان میدهد که بشکاف درختی بلند شو و خرما تولید کن. به فرستادگانش هم فرمان میدهد بروید انسانها را تربیت کنید.
که دردمید در آن نی که بود زیر زمین / که گشت مادر شیرین و خسرو حلوا
{خسرو حلوا بر گرفته از شعر خسرو و شیرین نظامی است که شیرین به نصیحت مادرش گوش میکند:
من آن شیرین درخت ِ آبدارم / که هم حلوا و هم جُلّاب دارم
ولی تب کرده را حلوا چشیدن / نَیَرزد سالها صفرا کشیدن
آدم تبکرده نباید حلوا و شیرینی بخورد چون سالها رنج صفرا در پی دارد. (منظور شیرین آن است که چشیدن یک بار همآغوشی با خسرو به غمِ انتظار و جدایی نمیارزد، یا به صفرا و رنج بدنامی ِ دوشیزه نبودن نمیارزد.)}
چه کسی در آن نیشکری که از زیر زمین روئیده دمید چه کسی به نصیحت مادر شیرین گوش کرد. "نی" اشاره به روح انسان است که در کالبد جسم ما که از خاک استقرار گرفته و مادر شیرین اشاره به پیمبران الهی است.
که کرد در کف کان خاک را زر و نقره / که کرد در صدفی آب را جواهرها
منظور از ظهور پیغمبران الهی تبدیل انسان از خاک بیارزش به جواهر و انسانی باارزش است.
جمال مبارک میفرمایند:
"حقّ جلّ جلاله از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی آمده"
لوح خطاب به شيخ محمد تقى اصفهانى - چاپ مصر صفحات ۱۳۶ ناشر: موسسه معارف بهائی، کانادا ۲۰۰۱ م
ز جان و تن برهیدی به جذبه جانان / ز قاب و قوس گذشتی به جذب او ادنی
{آیه ۹ قران مجید سوره النجم در مورد معراج رسول اکرم که به اندازه طول دو کمان (قَابَ قَوْسَيْنِ) بخداوند نزدیک شد
فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى ﴿۹﴾ تا [فاصله اش] به قدر [طول] دو [انتهاى] كمان يا نزديكتر شد. (در آن زمان واحد اندازه گیری کمان بوده است.)}
مولانا به مظهر ظهور میگوید تو برای تقرب به خدا از همه راحتی جان و تن خود گذشتی
هم آفتاب شده مطربت که خیز سجود / به سوی قامت سروی ز دست لاله صلا
{صلا بمعنی آواز دادن؛ صدا زدن}
همه چیز بشارت ظهور را می دهد.
چنین بلند چرا میپرد همای ضمیر / شنید بانگ صفیری ز ربی الاعلی
چرا اینقدر عظیم است ندای این ظهور؟ چون حضرت رب الاعلی (حضرت باب) بشارت آن را داده است.
گل شکفته بگویم که از چه میخندد / که مستجاب شد او را از آن بهار دعا
چو بوی یوسف معنی گل از گریبان یافت / دهان گشاد به خنده کههای یا بشرا
به دی بگوید گلشن که هر چه خواهی کن / به فر عدل شهنشه نترسم از یغما
بعد از قرنها دعاها بالاخره مستجاب شد و موعود عالم ظاهر شد بهار الهی آمد بوی پیراهن یوسف غنچهها را به خنده شکفت و فریاد یا بشرا بلند شد و جای هیچ غمی نیست.
چو آسمان و زمین در کفش کم از سیبیست / تو برگ من بربایی کجا بری و کجا
آدم و حوا در بهشت از سیب ممنوعه خوردند چشم روحانی بسته و چشم عالم جسمانی آنها باز شد دیدند که لخت هستند برای پوشش خود از برگ درخت استفاده کردند. در اینجا مولانا میگوید آن مظهر ظهور دوباره ما را به بهشت برمیگرداند با باز شدن چشم روحانی احتیاجی به برگ نیست
چو اوست معنی عالم به اتفاق همه / بجز به خدمت معنی کجا روند اسما
شد اسم مظهر معنی کاردت ان اعرف / وز اسم یافت فراغت بصیرت عرفا
اسم مظهرظهور "مظهرمعنی" عشق است
کاردت ان اعرف اشاره به حدیث معروف: کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف (من گنج پنهان بودم. دوست داشتم که آشکار شوم. پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم)
حضرت بهاءالله میفرمایند:
" علّت آفرينش ممکنات حبّ بوده چنانچه در حديث مشهور مذکور که ميفرمايد کنت کنزا مخفيّا فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکي أعرف. لهذا بايد جميع بر شريعت حبّ الهی مجتمع شوند بقسمي که به هيچوجه رائحه اختلاف در ميان احباب و اصحاب نوزد " (ص ۴۸۰ ادعيه حضرت محبوب)
کلیم را بشناسد به معرفتهارون / اگر عصاش نباشد وگر ید بیضا
منظور این است که پیغمبران الهی احتیاج به معجزه ندارند معجزه آنها کلامشان است
چگونه چرخ نگردد بگرد بام و درش / که آفتاب و مه از نور او کنند سخا
تمام کائنات بهدور او میچرخند. آفتاب و ماه از نور او سخاوتمند شدند
چو نور گفت خداوند خویشتن را نام / غلام چشم شو ایرا ز نور کرد چرا
اسم مظهر ظهور نور "بهاء" است غلام کسی باش که در ظل نور او است ودر جای دیگر از اسم بهاء استفاده میکند:
عالم گرفت نورم بنگر به چشمهایم / نامم بها نهادند گرچه که بیبهایم
ویا
ما بها و خونبها را یافتیم / جانب جان باختن بشتافتیم
بها در اینجا حضرت بهاءالله وخونبها (کسی که خونش را در راه بها فداکرد) حضرت باب
از این همه بگذشتم نگاه دار تو دست / که میخرامد از آن پرده مست یوسف ما
چه جای دست بود عقل و هوش شد از دست / که ساقیست دلارام و باده اش گیرا
همانطور که در داستان یوسف و زلیخا وقتی که خانمها از عظمت جمال یوسف دست خود را بریدند. در اینجا مولانا میگوید مواظب دست خود باشید که یوسف خرامان از پس پرده میآید. نهتنها دست بلکه عقل و هوش را هم میبرد.
خموش باش که تا شرح این همو گوید / که آب و تاب همان به که آید از بالا
در اینجا طبق معمول اکثر غزلها به خودش یادآوری میکند که زیاد نگوید وقتی خودش آمد همه را خواهد گفت. در جایی دیگر میگوید:
فرمان کنم چو گفت خمش من خمش کنم / خود شرح این بگوید یک روز آن امیر
چند نمونه از اشعار مولانا در مورد ظهور جدید:
چون شوی محرم گشایم با تو لب / تا ببینی آفتابی نیمشب
جز روان پاک او را شرق نه / در طلوعش روز و شب را فرق نه
روز آن باشد که او شارق شود / شب نماند شب چو او بارق شود
چون نماید ذره پیش آفتاب / همچنانست آفتاب اندر لباب
آفتابی را که رخشان میشود / دیده پیشش کند و حیران میشود
همچو ذره بینیش در نور عرش / پیش نور بی حد موفور عرش
ویا:
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد / نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد / خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد / شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان / طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بیصداع آمد / وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد / شقایقها و ریحانها و لاله خوش عذار آمد
کسی آمد کسی آمد که ناکس زو کسی گردد / مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد
دلی آمد دلی آمد که دلها را بخنداند / میی آمد میی آمد که دفع هر خمار آمد
کفی آمد کفی آمد که دریا در از او یابد / شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد
کجا آمد کجا آمد کز این جا خود نرفتست او / ولیکن چشم گه آگاه و گه بیاعتبار آمد
ببندم چشم و گویم شد گشایم گویم او آمد / و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید / رها کن حرف بشمرده که حرف بیشمار آمد