حکمت اشراق و حکمت خسروانی
"مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی"
"مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی"
“هر نوع حكمتي را كه مبتني بر تنوير و اشراق عقل باشد، حكمت اشراق گويند” سهروردي، ( مجموعه مصنفات ص 32ج 3)
مایده عقلست نی نان و شوی / نور عقلست ای پسر جان را غذی
این جملهی سهروردی و این بیت از دیوان شمس، بیانگر هستهی مرکزی فلسفهی اشراقی آنها است. سهروردی با تأکید بر ترکیب عقل و اشراق، بر این باور است که شناخت حقیقی نه تنها از طریق تفکر منطقی و عقلانی حاصل میشود، بلکه نیازمند نوعی روشنایی درونی و شهود قلبی است. در این مکتب، عقل نقش راهنمای اولیه را دارد، اما نوری فراتر از عقل، که از عالم ملکوت سرچشمه میگیرد، عقل را هدایت و تکمیل میکند.
این مفهوم از اشراق، بهویژه در پیوند با روشنگری عقل، در دیانت بهائی نیز بازتاب مییابد. در آموزههای بهائی، عقل موهبت الهی شمرده میشود که انسان را از سایر موجودات متمایز میسازد و ابزار کشف حقیقت است. حضرت عبدالبهاء میفرمایند که عقل مانند چراغی است که در تاریکی جهان مادی روشنایی میبخشد، ولی همین عقل زمانی به کمال میرسد که با نور هدایت الهی همراه گردد. از این رو، در دیانت بهائی نیز تأکید بر تلفیق بین عقل و نور الهی—یا همان اشراق باطنی—وجود دارد.
علاوه بر این، هر دو مکتب سهروردی و دیانت بهائی به نوعی از "روشنگری معنوی" باور دارند که از دل عقلانیت برخاسته، اما در پرتو عشق الهی و هدایت ربانی تکامل مییابد. در نگاه بهائی، وحی الهی نور هدایت است که بر عقل میتابد و انسان را به حقیقت وجود، وحدت عالم انسانی، و هدف غایی خلقت رهنمون میشود. این دیدگاه هماهنگ با فلسفهی اشراق است که معرفت را نه صرفاً دادههای منطقی، بلکه نورانی شدن دل و جان در پرتو حقیقت میداند.
از منظر تطبیقی، میتوان گفت که هم فلسفهی اشراق سهروردی و هم جهانبینی بهائی، به دنبال آناند که انسان را از سطح شناخت سطحی و محدود به شناختی ژرفتر، معنویتر، و روشنتر برسانند. در این مسیر، عقل مانند آینهای است که تا جلا نیابد و نور الهی را دریافت نکند، نمیتواند حقیقت را کامل بازتاب دهد. بنابراین، اشراق در حکمت سهروردی و هدایت در دیانت بهائی، دو چهره از یک حقیقتاند: نورانی شدن عقل در پرتو هدایت ازلی.
پیوندی میان فلسفه، عرفان و میراث ایران باستان. حکمت اشراق، بهعنوان یکی از جریانهای مهم فلسفی در تمدن اسلامی، توسط شهابالدین سهروردی بنیان نهاده شد و تلاشی بود برای احیای حکمت باستانی ایرانی، که وی آن را "حکمت خسروانی" مینامید. این مقاله به بررسی ساختار و مبانی حکمت اشراق میپردازد و پیوند آن را با حکمت خسروانی و عرفان ایرانی تحلیل میکند. تاکید بر نور بهعنوان جوهر هستی، روش شهودی در رسیدن به حقیقت، و بازخوانی اسطورهها و حکمت پیشا اسلامی ایران از جمله ویژگیهای اصلی این نظام فکری است.
در تاریخ فلسفه اسلامی، دو جریان عمده یعنی مشّاء (بر پایه عقلگرایی ارسطویی) و اشراق (بر پایه اشراق و شهود عرفانی) شکل گرفتهاند. در این میان، حکمت اشراق سهروردی نقطهای برجسته و منحصربهفرد است که نهتنها از عقل یونانی بهره میبرد، بلکه با بازگشت به ریشههای عرفان و حکمت کهن ایران، تلاشی برای بومیسازی فلسفه در جهان ایرانی-اسلامی بهشمار میرود.
وقتی از حکمت اشراق سخن میگوییم بیدرنگ نام «شهابالدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی» (۵۴۹ ـ ۵۸۴ قمری) ملقب به «شیخ اشراق» به ذهن میآید. در میان آثار و تألیفات گوناگون و متعدّد او سه اثر به نامهای حکمت اشراق، هیاکل النور و الواح عمادی ما را در فهم آیین اشراق بهتر و بیشتر کمک میکند.
حکمت اشراق به معنای «حکمت نوری» است. واژهٔ اشراق از ریشه «شَرَق» به معنای «طلوع» و «درخشش» گرفته شده و در اینجا به روشنشدن باطنی از طریق نور الهی اشاره دارد.
سهروردی بر این باور بود که عقل بهتنهایی برای رسیدن به حقیقت کافی نیست و باید با اشراق و شهود قلبی همراه گردد. او در آثارش مانند حکمةالاشراق و التلویحات، از مراتب نوری در عالم سخن میگوید و خدا را بهعنوان نورالانوار یا «نور مطلق» معرفی میکند که دیگر مراتب هستی از او اشراق یافتهاند.
شیخ اشراق در تمام آثار خویش در جستوجوی احیای حکمت الهی ایران باستان است. اگر چه حکمت اشراق وارث دو اندیشه فلسفی یونانی و ایرانی است، بهطوری که در فلسفه یونان بر مکاتب فیثاغورث و افلاطونی تکیه داشت و از فلسفه ایران هم مفهوم نور و ظلمت را وام میگیرد، اما به طور کل میتوان گفت که سهروردی، حکمت ایران باستان را در سیر کلی فلسفه اسلامی وارد کرد. ازاینرو، با ظهور آیین اشراق، فلسفه و عرفان، فلسفه و دین با هم تلفیق شدند.
عناصر کلیدی حکمت اشراق:
· نور و ظلمت: هستی بر مبنای مراتب نوری از نور محض تا ظلمت صرف (ماده) تعریف میشود.
· علم حضوری: معرفت واقعی نه از طریق برهان، بلکه از راه شهود مستقیم و باطنی حاصل میگردد.
· مقام انسان کامل: انسانی که بتواند به اشراق برسد، به عالم بالاتر دست یافته و واسطه فیض میشود.
· ترکیب فلسفه و عرفان: سهروردی تفکر یونانی را با باطنگرایی عرفانی اسلامی پیوند میزند.
حکمت خسروانی: بازتابی از میراث ایران باستان
اصطلاح «حکمت خسروانی» توسط سهروردی بهکار گرفته شد تا به حکمت باستانی ایران اشاره کند که در دوران پادشاهان معنوی و حکیم همچون جمشید، کیخسرو و زرتشت جریان داشت.
سهروردی معتقد بود که پیش از ظهور اسلام و حتی یونانیان، ایرانیان حکمت نوری و اشراقی خاصی داشتند که توسط زرتشت و جانشینانش حفظ شده بود. وی این حکمت را نوعی معرفت باطنی میدانست که از طریق سلوک، تهذیب نفس، و تطهیر قلب به دست میآمد.
ویژگیهای حکمت خسروانی:
· رابطه نزدیک با آیین زرتشت و آموزههای دینی ایران باستان.
· تاکید بر نور، پاکی، و مبارزه با ظلمت، همانگونه که در گاتهای زرتشت نیز دیده میشود.
· جنبه اسطورهای-عرفانی که در قالب داستانها و شخصیتهای نمادین بازتاب یافته.
· حکمت عملی که با زندگی و اخلاق شاهان پیوند داشته است.
پیوند اشراق و خسروانی: احیای معنویت ایرانی.
سهروردی خود را نهتنها یک فیلسوف، بلکه احیاگر حکمت ایران باستان میدانست. او باور داشت که فلسفه مشائی یونانی اگرچه مفید است، اما فاقد باطن و روح است، و تنها با پیوند دادن آن با حکمت خسروانی میتوان به حقیقت ناب رسید.
از نظر او، نور زرتشت همان نوری است که عارف مسلمان در سیر و سلوک خود میجوید. وی معتقد بود که حکمت حقیقی جهانی است، اما در شکل خالص خود نزد حکیمان ایرانی محفوظ بوده و باید بازخوانی شود.
خورشید چون برآید هر ذره رو نماید / نوری دگر بباید ذرات مختفی را
تأثیر حکمت اشراق بر عرفان ایرانی.
آثار سهروردی در قرون بعد تأثیر عمیقی بر عرفای ایرانی از جمله مولوی، عینالقضات همدانی، نجمالدین رازی و حتی حافظ گذاشت. در مثنوی مولانا میتوان بازتاب نگاه نوری، شهودی و عرفانی سهروردی را مشاهده کرد.
شمس تبریزی نیز از نور بهعنوان حقیقت یگانه سخن میگوید، و نگاه او به درک باطنی و تجربه مستقیم، بسیار به حکمت اشراق نزدیک است.
پردهٔ خورشید هم نور ربست / بینصیب از وی خفاشست و شبست
هر دو چون در بعد و پرده ماندهاند / یا سیهرو یا فسرده ماندهاند
مولانا دنبالهرو سهروردی نبود؛ ولی در خصوص کاربرد نور بیشترین تعبیر را از او گرفته است در اشعار خود بهکرات در مورد نور سروده است
تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان / بر صفت گل به شکر پخت و بپرورد مرا
خاک مقدس ایران گهواره سه مذهب بزرگ است پیامبران بزرگی چون میترا، زرتشت و بهاءالله بنیان گذران این سه مذهب و حکمت خسروی هستند. پایه و رمز تمام آنها نور است. میترا خورشید را که منبع نور است زردشت آتش را که تولیدکننده نور و انرژی است و بهاءالله (نور خدا) و هر سه مذهب بینالمللی شدند. میترا شاید اولین پیامبری باشد که زن بود. مجسمههایی که از او باقیمانده زنی است که تاجی از خورشید بر سر دارد. فرانسویها مجسمه بزرگی از او ساختند و به آمریکا هدیه دادند بنام مجسمه آزادی که در نیویورک است.
ای یوسف خوش نام ما، خوش میروی بر بام ما /ای دَرشکسته جام ما، ای بردَریده دام ما،
ای نورِ ما، ای سور ما، ای دولت منصور ما /جوشی بنه در شور ما؛ تا می شود انگور ما.
ای دلبر و مقصود ما، ای قبله و معبود ما /آتش زدی در عود ما؛ نظاره کن در دود ما.
این نور نور بهاءالله است که عشق به وجود میآورد
عالم گرفت نورم بنگر به چشمهایم / نامم بها نهادند گرچه که بیبهایم
زان لقمه کس نخوردهست یک ذره زان نبردهست / بنگر به عزت من کان را همیبخایم
گر چرخ و عرش و کرسی از خلق سخت دور است / بیدار و خفته هر دم مستانه می برآیم
آن جا جهان نور است هم حور و هم قصور است / شادی و بزم و سور است با خود از آن نیایم
جبریل پرده دار است مردان درون پرده / در حلقه شان نگینم در حلقه چون درآیم
عیسی حریف موسی یونس حریف یوسف / احمد نشسته تنها یعنی که من جدایم
عشق است بحر معنی هر یک چو ماهی در بحر/ احمد گهر به دریا اینک همینمایم
هو الله
ای یاران حقیقی و مشتاقان جمال الهی چون حيّ قيّوم بجمیع اسماء و صفات و کمالات و شئون بر ما کان و ما یکون تجلّی فرمود و مطلع امکان را بانوار نيّر لا مکان متجلی نمود جوش و خروش در ذرّات کائنات افتاد. نیسان رحمت فیضان نمود و پرتو آفتاب درخشید و نسیم صبا بوزید و ندای الهی بگوشها رسید. دلها بطپید و جانها برمید رخها برافروخت و پردهها بسوخت و روی یار مهربان جلوه نمود. قلوب عاشقان شعله سوزان بزد و چشم مشتاقان از سرور گریان شد. گلشن توحید تزیین یافت و گلزار تجرید آراسته گشت. جشن فیوضات ترتیب یافت و بزم الست آماده گشت. سریر سلطنت الهيّه استقرار جست و ”الرحمن علی العرش استوی“ متحقّق گشت. پس اعظم تجلی حضرت بهاءالله در این بزم اتمّ در هیکل میثاق جلوه فرمود و بر آفاق اشراق نمود مطرب الهی اوتار مثالث و مثانی بدست گرفت و بآهنگ پارسی آغاز نغمه و ساز نمود و بشهناز این ترانه آغاز کرد. این عهد الست است این پیمانه بدست است این. بازار شکست است این از یوسف رحمانی، میثاق وفاق است این، پیمان و طلاق است این، آفات نعاق است این، از رحمت یزدانی این عهد قدیم است این، این سِرّ قویم است این، این امر عظیم است این، از طلعت ابهائی روحی لأحبّائه الفداء (ع ع) مكاتيب حضرت عبدالبهاء - جلد ۱ ناشر: موسسه ملی مطبوعات امری – ايران صفحه ۴۹۶
کی ببینی سرخ و سبز و فور را / تا نبینی پیش ازین سه، نور را (فوررنگ سرخ کمرنگ)
لیک چون در رنگ گم شد هوش تو / شد ز نور آن رنگها روپوش تو
چونکه شب آن رنگها مستور بود / پس بدیدی دید رنگ از نور بود
نیست دید رنگ بینور برون / همچنین رنگ خیال اندرون
این برون از آفتاب و از سها / واندرون از عکس انوار علا
نورِ نورِ چشم خود نور دلست / نور چشم از نور دلها حاصلست
باز نورِ نورِ دل نور خداست / کاو ز نور عقل و حس پاک و جداست
شب نبد نور و ندیدی رنگها / پس به ضد نور پیدا شد ترا
دیدن نورست، آنگه دید رنگ / وین به ضدِ نور دانی بیدرنگ
پس نهانیها به ضد پیدا شود / چونک حق را نیست ضد پنهان بود
که نظر بر نور بود آنگه به رنگ / ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ
پس به ضد نور دانستی تو نور / ضد ضد را مینماید در صدور
نور حق را نیست ضدی در وجود / تا به ضد او را توان پیدا نمود
لاجرم ابصار ما لا تدرکه / و هو یدرک بین تو از موسی و که
برای فهم بهتر حکمت اشراق در ذیل دو مطلب یکی از ویکیپدیا دانشنامهٔ آزاد و دیگری از تارنمای پیام اندیشهبرانگیز اشوزرتشت آورده میشود:
حکمتالاشراق
مهمترین اثر شهابالدین سهروردی است که در آن نظریه خود، اشراق، در پایانههای سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم ارائه کرد. سهروردی کسی است که مکتب فلسفی را به وجود آورد که پس از مرگش گسترش یافت.
کتاب حکمتالاشراق اثر شهابالدین سهروردی (۵۴۹ – ۵۸۷ هجری قمری) یکی از مهمترین کتبی است که دربرگیرنده مسائل ذوقی و فلسفه اشراق است. فلسفه اشراق به قول مؤلف کتاب عبارت از حکمت مشارقه است که در عین حال مبتنی بر روشنیابی و ادعای «درک فراطبیعی» در مقابل حکمت مشاء که مبتنی بر استدلال و برداشت سنجشی است. نام این حکمت را شهاب الدین حکمت ذوقی نهاده است و حکمت مشاء را حکمت بحثی. شهاب الدین گوید: منشاء این حکمت ایران باستان است و به سرزمین یونان در حوزه افلاطون یا در حوزه اسکندریه و افلاطونیان اخیر از ناحیه استادان ایرانی یا دانشجویان سرزمین یونان که به ایران آمدهاند راه یافته است.
این کتاب نخستین کتابی است در فلسفه که در روزگار اسلامی درباره حکمت اشراق نوشته شدهاست. چند شرح بر این کتاب نوشته شدهاست؛ از جمله شرح قطبالدین کازرونی. این اثر از سهروردی شامل دو بخش منطق و فلسفه است که در هر بخش، سهروردی با توجه به نظام فلسفی اشراقی خود مباحث اصلی مرتبط با منطق یا فلسفه نظام اشراقی را تاسیس کرده و گسترش داده است. در واقع میتوان حکمت الاشراق را چکیده تمام دانسته ها و نظام فلسفی سهروردی دانست. این اثر در دو جلد اول و دوم مجموعه»الحکمة الاشراقیة« منتشر شده است که جلد اول حاوی بخش منطق حکمت الاشراق است و جلد دوم در بر دارنده بخش حکمت یا فلسفه این اثر ارزشمند شیخ اشراق است. معرفی کامل این اثر در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی منتشر شده است. ترجمه این اثر به زبان فارسی توسط مسعود انصاری به همراه دو ترجمه دو شرح قطبالدین کازرونی و شمسالدین شهرزوری و ترجمه تعلیقات ملاصدرا بر آن انجام گرفته است که از سوی انتشارات مولی در مجموعه حکمت اشراق منتشر شده است.
نظریه فلسفی سهروردی این بود که هستی غیر از نور چیزی نیست و هر چه در جهان است و بعد از این بوجود میآید نور میباشد. منتها بعضی از نورها رقیق است و برخی غلیظ و برخی از انوار ذرات پراکنده دارد و پارهای دیگر دارای ذرات متراکم است.
پایان نقل قول ازویکیپدیا:دانشنامهٔ آزاد
سهروردی - شیخ اشراق: مختصری در مورد شیخ اشراق (فرزانه فروغ)
پرفسور هانری کربن (Henry Corbon – 1903-1979) پژوهشگر برجسته که در زمینه آیین تصوف، دینشناسی و عرفان، بررسیهای ژرف و بسیار با ارزشی دارد، در کتاب انسان نورانی در تصوف ایرانی مینویسد: در شمال باختری ایران سهروردی جنبش بزرگ زنده کردن دانایی و یادانش خدایی، ایران زرتشتی باستانی و پیش از اسلام را پایهگذاری کرد و با مرگ خویش در پایه یک شهید در حلب سوریه در اوج جوانیاش بر کامیابی خویش مهر نهاد. او روش خداشناسیاش را اشراق نامید چرا که ریشه آن در خاور و در فروغ خاوری که در خاور جغرافیایی جای ندارد دنبالهگیری میکرد. بی شک فرزانگان ایران باستان، بیش از هر کس دیگر نماینده و پاسدار این دانایی بودند؛ اما این فلسفه و جهانبینی که از پیروان آن بهعنوان اشراقیون یاد میشود در مفهومی راستین بهسوی داری ایشان در راستای خاستگاه خاوری = روشنایی ناب بر میگردد.
از فرهنگ ایرانی، شخصیت اشوزرتشت، فر شوشتر، جاماسپ، کیخسرو، فریدون و بزرگمهر، رویکرد به امشاسپندان بهویژه بهمن، جایگاه خورنه (فره) و دیدگاه وحدت وجود، در بینش و نگرش فرزانه فروغ یادکردنی است.
شهابالدین یحیی بن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی ملقب به شیخ اشراق و شیخ مقتول در ۵۴۵ یا ۵۵۰ یا به روایت سید حسن نص فیلسوف سهروردی شناس در ۵۴۹ هجری قمری در سهرورد زنجان زایش یافت. تحصیلات عالی خود را در مراغه نزد مجدالدین جیلی (گیلانی) آغاز و سپس برای تکمیل به اصفهان نزد ظهیرالدین قاری شتافت و در دانشاندوزی و تحصیل حکمت و پرورش بعد اخلاقی عرفانی خویش رنجها برد تا اینکه در فلسفه و حکمت سرآمد گشت. انتخاب او در نوع فلسفه، حکمت خسروانی بود، یعنی فلسفه ایران باستان که بنیان آن بر نگرش و اندیشه اشوزرتشت بر هستی و خداوند هستی بنا نهاده شده بود، ایشان برای دیدن و مصاحبت با رهروان طریق عشق خداوندی، سالکان و عارفان سفرها کرد؛ ولی بنا بر نوشتههای سهروردی، شیخ در این مسافرتها هیچگاه مصاحب و دوستی دلخواه که بصیرت معنویاش با او هم تراز باشد را نیافت. فرزانه فروغ در یکی از سفرهایش به سرزمین شامات (سوریه) به حلب رسید. با حاکم آنجا ملک ظاهر، فرزند صلاحالدین ایوبی (سردار معروف جنگهای صلیبی) دیدار کرد، به سبب فرزانگی شیخ دیدارشان به دوستی گرایید. ملک ظاهر از او خواست که در آن سرزمین بماند، شیخ را آن سرزمین خوش آمد و در آنجا رحل اقامت افکند، به کوتاه زمانی در حلقه اربابان حکمت و فلسفه آن دیار سرآمد گشت و چون از بیان عقاید خود پروا نداشت علمای ظاهری که در بند نانی و جاهی و جلالی بودند؛ دانش و حکمت و استعداد شگرف او را برنتافتند. سرانجام در خطر افتادن دین را بهانه کردند و علم تکفیر برداشتند و خواستار مرگ او شدند. ملک ظاهر به خواسته آنان تن در نداد. آنان دستبردار نشدند. به صلاحالدین ایوبی نامه نوشتند و اجراییشدن خواسته شوم خود را خواستار شدند. صلاح الدین ایوبی به دلایل سیاسی فرزند را فرمان قتل آن فرزانه دوران داد. این فرمان گویا به سال ۵۸۷ و در سن ۳۶ یا ۳۸ سالگی شیخ به اجرا درآمد و دنیا از وجود فرزانه ای بینشور و فرشه بخش تهی گشت. اما پرتوهای ناب اندیشه اهورایی آن فروغمند، جاوید بماند و در دوران های مختلف گرمابخش اندیشههای درست و بی مرض قرار گرفت و همچنان اوج برنده خرد انسانی است.
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی فیلسوف و سهروردی شناس بنام در مقدمه کتاب شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی مینویسد:
“ سهروردی از سر تعصب قومی و از روی نژادپرستی به زنده نگهداشتن حکمت خسروانی (حکمت و فلسفه ایران باستان) مبادرت نمیکند؛ بلکه او بهخوبی میداند که مورخان مغربزمین (هرودوت و دیگران) از روی غرور و نژادپرستی حکمت خسروانی و فلسفه ایران باستان را نادیده گرفتهاند و تا آنجا که توانستهاند بر روی آن سرپوش گذاشتهاند. از سوی دیگر برخی از فرقههای متعصب نیز در جهان اسلام ظاهر شدند که به نابودکردن فرهنگ و تمدن ایران باستان و سوزاندن آثار علمی و فلسفی این سرزمین بیرحمانه وارد میدان شده و از هیچ کوششی و تلاشی در این راه دریغ نکردهاند. برخی از مسلمانان چنان میاندیشیدند که قران برای هدایت بشر تا پایان جهان کافی است و هر گونه کتاب دیگری غیر از کتاب آسمانی باید سوزانده شود. سهروردی در کتاب التنقیحات خود به سوزانده شدن بسیاری از این نسخهها و مصاحف توسط عثمان اشاره کرده است. “
“چنانکه روشن است بسیاری از کتابها به دستور عثمان سوزانده شد و بهحکم رعایت مصلحت، صحابه نیز با آنچه به وقوع پیوست، مخالفت نکردند. تردیدی نمیتوان داشت که مجوز این سوزاندن و به آتش کشیدهشدن بسیاری از کتابها جز مصلحت چیز دیگری نبوده است. شواهدی در دست است سوزانده شدن آثار فلسفی و حکمی مربوط به ایران باستان به وقوع پیوسته و در اینجا است که کار کسانی مانند سهروردی و پیش از او حکیم ابوالقاسم فردوسی با سختی و دشواری مقرون میگردد. البته هیچ یک از این دو اندیشه ژرفنگر و دوراندیش از مشکلات و سختیهای راه نهراسیدند و با کوشش و تلاش فراوان توانستند به خویشکاری تاریخی و سنگین خود عمل کنند. آنچه در اثر بزرگ فردوسی طوسی با زبان و صدای حماسی به گوش میرسد، در آثار گوناگون سهروردی با بیان حکمی و استدلالهای فلسفی مطرح میگردد و به همان اندازه بر دلهای پاک و سینههای بیکینه اثر میگذارد و آنها را روشن میسازد”.
پایان برگرفته از جایگاه نور و آتش در آیین زرتشت – به خامه مهرداد قدران پیام اندیشه برانگیز اشوزرتشت.
ما همه تاریکی و الله نور / ز آفتاب آمد شعاع این سرای
در سرا چون سایه آمیز است نور / نور خواهی زین سرا بر بام آی
نقش نور و آتش در دین اشوزرتشت چیست؟
مطالب ذیل برگرفته از مقاله موبد دکتر اردشیر خورشیدیان در تارنمای امرداد:
۳۷۴۳ سال پیش اشوزرتشت، اشا و هنجارهستی را شناخت و اساس دین خود را بر یکتاپرستی استوار کرد و نماز را نیاز بشر و تنها سزاوار اهورامزدا (دانای بزرگ هستیبخش) دانست.
نور و آتش در تمام دینهای بزرگ، نمونه انوار الهی و مظهر پروردگار به شمار میآید. در تورات موسی (ع) یهوه (خدای یهود) در زبانههای آتش در کوه طور بر پیامبر ظاهر میشود. در انجیل کتاب آسمانی حضرت عیسی (ع) آمده که خداوند نور مطلق است و ظلمت و تیرگی در او راه ندارد. در قرآن کریم نیز در سوره نور آیه ۳۵، الله «نور السماوات و العرض» شناخته شده است. اشوزرتشت نیز خداوند را «شیدان شید» دانسته و در همه ذرات طبیعت در تجلی میبیند و بر اساس این باور، پرستش سو (قبله) زرتشتیان نور قرار داده شده است.
زرتشتیان در شبانهروز پنج مرتبه با تنی پاک و روانی آماده رو بهسوی نور، بامداد رو به خاور و پسین رو به باختر و شبها در مقابل ماه یا آتشی سوزان یا شمعی یا چراغی روشن میایستند و نمازهای بایسته را به اهورامزدا پیشکش مینمایند.
آتش در دین زرتشت نماد راستی است (چرا که آتش تنها مادهای است که پلیدی را به خود نمیگیرد و همیشه و در همه حال به سوی بالا میرود و ماهیت اصلی خود را حفظ میکند و خود میسوزد و جهانی را گرما و نور را میبخشد). اشونها یا راستیجویان نیز همانند آتش آتشکده در همه حال یکسان و یکرنگ بوده، خود را به پلیدیها نمیآلایند و نور و شادی و گرما و انرژی به جامعه میبخشند.
آریاییها همزمان با اشوزرتشت، در مناطق شمالی ایران و جنوب روسیه که بسیار سرد و زمستان طولانی داشت، زندگی میکردند و آیین اکثر مردم طبیعتپرستی بود و چون همه به آتش برای روشنایی و گرمکردن خانه و کاشانه و پختن غذا و غیره نیازمند بودند و کبریت نیز وجود نداشت و فراهمکردن آتش بسیار سخت و وقتگیر بود، آتش را در محلی بنام آتشکده، همیشه روشن نگاه میداشتند.
اشوزرتشت پیامبر، وجود آن مکان را بسیار لازم و حیاتی تشخیص داد، منتهی با اضافهکردن آتش آتشکده با آتش طبقه اجتماع (آهنگر و مسگر و نانوا و خانه دارو غیره) مفاهیمی معنوی به آن بخشید و بهصورت پرچمی مقدس درآورد.
زرتشتیان آتش موجود در آتشکده را نماد موجودیت خود یا به عبارتی پرچم و درفش دین زرتشت با چندین هزار سال هویت ملی و دینی و فرهنگی خود میدانند و بهوسیله موبد آتشبند (آترون Atravan)، همیشه روشن نگاه میدارند.
آتشکدهها در طول تاریخ به نامهای درب مهر - آدریان، آتش بهرام (ورهرام) نامیده میشده و در طول تاریخ علاوه بر نیایشگاه زرتشتیان، مجتمع دینی و فرهنگی و اجتماعی نیز بوده است.
قبله یا پرستش سو، جهتی است که پیروان هر مذهبی دینی در سراسر جهان همواره رو بهسوی آن به نیایش خدا میپردازند، ازاینرو هرگز در طول تاریخ قبله زرتشتیان آتش نبوده و مزداپرستان تنها در محل آتشکده، رو بهسوی آتش که حالت پرچم را ایفا مینماید توجه دارند حتی همسایگان آتشکده نیز رو بهسوی آتشکده نماز نمیگذارند، و هیچ بهدینی از دیگر زرتشتیان نمیرسد که آدریان شهر در کدام جهت است تا قبله سوی خود قرار دهد. بلکه همیشه رو بهسوی نور ایستاده و اهورامزدا و دادههایش را ستایش میکنند.
مهار آتش و چگونگی استفادهٔ بهینه از آن یکی از مهمترین کشفیات بشر بود که به تمدن و پیشرفت انسان سرعتی افسانهای بخشید. همه مردم جهان بهنوعی آتش را دوست دارند و در آغاز پرستش خدای خود، مایلاند که شمعی را روشن کرده و به ستایش نیکیها بپردازند. آتش المپیک همیشه روشن نگاهداشته میشود و هر ساله باشکوهی بسیار در محل برگزاری المپیک برافراشته میشود. آیین آتشافروزی و چراغانی و آتشبازی به هر بهانه شادی برانگیز، در سرتاسر جهان مرسوم و فرحبخش است.
آتش موجود در آتشکده یزد، از آتشکاریان (آتشکده فرنبغ پارس) که یکی از سه آتشکده بزرگ دوره ساسانی است که در سده پنجم میلادی به عقدای یزد آورده شده و مدت هفتصد سال در آنجا روشن بوده است و سپس در سال ۵۵۳ هجری خورشیدی برابر ۱۱۷۴ میلادی از عقدا به اردکان یزد نقلمکان مییابد و مدت سیصد سال نیز در آن جا نگهداری میشود در سال ۱۳۱۸ خورشیدی برابر با ۱۹۴۰ میلادی در این محل که ساختمان آن پایانیافته بوده است، آورده شده و تا به امروز روشن نگه داشته شده است. آتش آتشکده تهران و اصفهان نیز هر ساله با آتش طبقه اجتماع بزرگ (مس) میشده است.
از باستانیترین دوران، آتشکدهها ساده و بدون زرقوبرق ساخته میشده است. سر ستونها و زوار سنگی آتشکده یزد با نقوشی برجسته و زیبا کار هنرمندان سنگتراش اصفهانی بوده و از معماری آتشکدههای پارسیان هندوستان الهامگرفته است. پایان مقاله موبد دکتر اردشیر خورشیدیان در تارنمای امرداد.
مایده عقلست نی نان و شوی / نور عقلست ای پسر جان را غذی
نیست غیر نور آدم را خورش / از جز آن جان نیابد پرورش
زین خورشها اندک اندک باز بر / کین غذای خر بوَد نه آنِ حر
تا غذای اصل را قابل شَوی / لقمههای نور را آکل شوی
عکس آن نورست کین نان نان شدست / فیض آن جانست کین جان جان شدست
چون خوری یکبار از ماکول نور / خاک ریزی بر سر نان و تنور
عقل دو عقلست اوّل مکسبی / که در آموزی چو در مکتب صبی
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر / از معانی وز علوم خوب و بکر
عقل تو افزون شود بر دیگران / لیک تو باشی ز حفظ آن گران
لوح حافظ باشی اندر دور و گشت / لوح محفوظ اوست کو زین در گذشت
عقل دیگر بخشش یزدان بوَد / چشمهٔ آن در میان جان بوَد
چون ز سینه آب دانش جوش کرد / نه شود گنده نه دیرینه نه زرد
ور ره نبعش بود بسته چه غم / کو همیجوشد ز خانه دم به دم
عقل تحصیلی مثال جویها / کان روَد در خانهای از کویها
راه آبش بسته شد شد بینوا / از درون خویشتن جو چشمه را
سهروردی در حکمـةالاشراق نوشته است که "نور زیرین به نور برین محیط نمیشود؛ زیرا نور برین همواره نور زیرین را مقهور خود میگرداند و بر آن نور میتاباند".
مولانا می گوید:
نور حق بر نور حس راکب شود / آنگهی جان سوی حق راغب شود
اسپ بی راکب چه داند رسم راه / شاه باید تا بداند شاهراه
سوی حسی رو که نورش راکبست / حس را آن نور نیکو صاحبست
نور حس را نور حق تزیین بود / معنی نور علی نور این بود
نور حسی میکشد سوی ثری / نور حقش میبرد سوی علی
نور بالا سبب افروخته شدن عشق در نور پایین تر میشود.
به خدایی که در ازل بودهست / حی و دانا و قادر و قیوم
نور او شمعهای عشق فروخت / تا بشد صد هزار سر معلوم
از یکی حکم او جهان پر شد / عاشق و عشق و حاکم و محکوم
مسیست شهوت تو و اکسیر نور عشق / از نور عشق مس وجود تو زر کنند
از رشک نورها است که عقل کمال را / از غیرت ملاحت او کور و کر کنند
مولانا میگوید نور حق پرده های مختلفی دارد.
زانک هفصد پرده دارد نور حق / پردههای نور دان چندین طبق
از پس هر پرده قومی را مقام / صف صفاند این پردههاشان تا امام
اهل صف آخرین از ضعف خویش / چشمشان طاقت ندارد نور بیش
وان صف پیش از ضعیفی بصر / تاب نارد روشنایی بیشتر
روشنایی کو حیات اولست / رنج جان و فتنهٔ این احولست
احولیها اندک اندک کم شود / چون ز هفصد بگذرد او یم شود
آتشی که اصلاح آهن یا زرست / کی صلاح آبی و سیب ترست
سیب و آبی خامیی دارد خفیف / نی چو آهن تابشی خواهد لطیف
لیک آهن را لطیف آن شعلههاست / کو جذوب تابش آن اژدهاست
هست آن آهن فقیر سختکش / زیر پتک و آتش است او سرخ و خوش
شیخ اشراق معتقد است که "سرور را با نور مناسبتی است "و مولانا میگوید :
در روزن من نور تو روزی که بتابد / در خانه چو ذره به طرب رقص کنانم
ویا
چو ذره پای بکوبی چو نور دست تو گیرد / ز سردیست و ز تری که همچو ریگ گرانی
چو آفتاب برآمد به خاک تیره بگوید / که چون قرین تو گشتم تو صاحب دو قرانی
به نظر سهروردی چون خداوند نورالانوار است و نور او از چشم ما قابلدیدن نیست وقتی به جهان هستی میرسد ستارهای مثل خورشید را انتخاب میکند و در آن تجلی میکند هر یک از اشیا و موجودات این عالم بهقدر استطاعت خود از این تجلی استفاده میکنند. مانند خداوند که در عالم روحانی نور همه نورها است خورشید هم در عالم مادی نور همه نورها است. این به معنای پرستش خورشید نیست؛ ولی بزرگداشت خورشید بر همگان واجب است .
چند نمونه از نقش نور و خورشید در اشعار مولانا:
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید / چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
چونک خورشید نمودی رخ خود / سجده دادیش چو سایه همه را
بیا که نور سماوات خاک را آراست / شکوفه نور حق است و درخت چون مشکات
سایه خویشی فنا شو در شعاع آفتاب / چند بینی سایه خود نور او را هم ببین
حکمت اشراق و حکمت خسروی، با بهرهگیری از عقل، شهود، و سنتهای معنوی ایران باستان، نظامی فلسفی و عرفانی بیمانند خلق کرد که همچنان در دل سنت فکری ایران زنده است. سهروردی با بازشناسی حکمت خسروانی، نشان داد که تفکر ایرانی میتواند نهتنها با فلسفه یونانی رقابت کند، بلکه آن را تعالی بخشد. امروز نیز بازخوانی این حکمت میتواند الهامبخش نوعی تفکر معنوی، بومی و انسانمدار باشد که هم به عقل احترام میگذارد و هم به دل.
هر سه پیامبران ایرانی (میترا زردشت و بهاءالله) همراه با عارفانی و خسرویونی چون سهروردی مولانا عطارفردوسی سنائی حاقظ وغیره نقش عظیمی دراین حکمت ایفا نمودند.
منابع پیشنهادی:
1. سهروردی، شهابالدین. حکمةالاشراق. تصحیح و ترجمه: هنری کربن.
2. کربن، هانری. سهروردی و حکمت اشراق. ترجمه: فروغ صهبا.
3. نصر، سید حسین. سه حکیم مسلمان: ابنسینا، سهروردی، ملاصدرا.
4. زرینکوب، عبدالحسین. سرّ نی: بررسی اندیشههای عرفانی مولانا و پیوند آن با حکمت ایرانی.
آن را که درون دل عشق و طلبی باشد / چون دل نگشاید در آن را سببی باشد
رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی / وقت سحری آید یا نیم شبی باشد
جانی که جدا گردد جویای خدا گردد / او نادرهای باشد او بوالعجبی باشد
آن دیده کز این ایوان ایوان دگر بیند / صاحب نظری باشد شیرین لقبی باشد
آن کس که چنین باشد با روح قرین باشد / در ساعت جان دادن او را طربی باشد
خاموش کن و هر جا اسرار مکن پیدا / در جمع سبک روحان هم بولهبی باشد
حکمت اشراق از دید هگل
آثار هگل گسترده و اغلب پیچیده هستند، اما نقلقولی مرتبط از “سخنرانیهایی درباره فلسفه تاریخ” او وجود دارد که در آن در مورد معنویت و اهمیت نمادین نور در زمینه تمدن پارسی بحث میکند:
“اصل دین پارسی نور است؛ و نور، به طور انتزاعی و خودبهخود، منبع و جوهر تمام زندگی و جنبش است. خورشید تجسم نور است، و ازاینرو تصویر خورشید نقطهای است که پرستش پارسیان عمدتاً بر آن متمرکز شده است.”
این نقلقول بازتابی از تفسیر هگل از باورهای دینی پارسی، بهویژه زرتشتیان، است که در آن نور نمادی از پاکی، دانایی و الهی است. از این طریق، هگل دیدگاه خود را در مورد چگونگی کمک پارسیان به توسعه معنوی بشریت با پیشبرد ایده یکتاپرستی و خدایی انتزاعی که توسط نور نمایندگی میشود، نشان میدهد. این مفهوم، بر اساس هگل، نقشی حیاتی در فرایند دیالکتیکی گسترش روح جهانی داشته و نشاندهنده تکامل قابلتوجهی از دیدگاههای طبیعتگرا و پانتئیستی تمدنهای پیشین است.
نقش آتش در آئین بهائی
ساقی بیار باده که ایام بس خوشست / امروز روز باده و خرگاه و آتش است
در آئین بهائی، آتش بیشتر جنبهٔ نمادین و روحانی دارد تا فیزیکی. برخلاف برخی سنتهای مذهبی پیشین که آتش را بهعنوان ابزاری برای پرستش یا آیینهای تطهیر به کار میبردند (مانند زرتشتیان)، در دیانت بهائی آتش نشانهای از عشق الهی، شوق روحانی و نور هدایت است.
آتش در متون بهائی نمادی از عشق سوزان به خداوند و حرارت ایمان تلقی میشود. در بسیاری از آثار حضرت بهاءالله و عبدالبهاء، آتش بیانگر نیرویی است که قلب انسان را برای حرکت بهسوی حقتعالی شعلهور میکند. بهعنوان نمونه:
"ای بیگانۀ بایگانه
شمع دلت برافروختۀ دست قدرت منست آن را ببادهای مخالف نفس و هوی خاموش مکن و طبیب جمیع علّتهای تو ذکر من است فراموشش منما حبّ مرا سرمایۀ خود کن و چون بصر و جان عزیزش دار" کلمات مکنونه فارسی www.bahai.org/r/704083355
نوراین شمع درونی، الهامبخش انسان برای ترک تعلّقات دنیوی و حرکت بهسوی عالم روحانی است. به همین خاطر آتش در آئین بهائی نشانهٔ تحوّل درونی و سوختن حجابهای غفلت تلقی میشود. از سوی دیگر، آتش در مفهوم عرفانی بهائی، امتحان و آزمایش نیز معنا مییابد. یعنی همانگونه که طلا در آتش پالایش میشود، ایمان و شخصیت انسان نیز از طریق آزمایشهای زندگی در کورهی آتشین تجارب و مصائب، خالص و ناب میشود.
حضرت بهاءالله در "کلمات مکنونه عربی" میفرمایند:
"لا تَشْتَغِل بِالدُّنْيا؛ لأَنَّ بِالنَّارِ نَمْتَحِنُ الذَّهَبَ، وَبِالذَّهَبِ نَمْتَحِنُ العِبادَ." (کلمات مکنونه) www.bahai.org/r/056470895
در ادبیات بهائی، به ویژه در الواح و دعاها، گاه از مؤمنان خواسته شده که چون شمعی بسوزند و در راه خدا فانی شوند. این تصویر، باز از نقش آتش به عنوان سمبول فناء فی الله و خدمت بیچشمداشت الهام میگیرد.
اگر آتش است یارت تو بُرو در او هَمیسوز / به شبِ فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز
تفکر در آثار الهی آتشی در انسان ایجاد میکند که میتواند سبب روشنایی دنیا شود. حضرت بهاءالله در آخر لوح الاحتراق میفرمایند:
"لَوْ يَقْرَؤُهُ العِبَادُ طُرًّا وَيَتَفَكَّرُوْنَ فِيْهِ لَيُضْرِمُ فِي كُلِّ عِرْقٍ مِنْ عُرُوْقِهِمْ نَارًا يَشْتَعِلُ مِنْهَا العَالَمِينَ" لوح الاحتراق – حضرة بهاءالله – تسبيح وتهليل، الصفحات ٢١٩ - ٢٢٤
حضرت عبدالبهاء, در"مفاوضات - سؤال از تعميد حضرت مسيح" میفرمایند:
"و لکن بعد فرمود که تعميد بآب عنصری نه بلکه تعميد بروح و آب بايد و در جای ديگر تعميد بروح و آتش فرمود و مقصود از آب در اينجا آب عنصری نه زيرا در جای ديگر تصريح بروح و آتش ميفرمايد و از اين آتش معلوم گردد که آتش عنصری و آب عنصری نيست زيرا تعميد بآتش محال است . پس روح فيض الهی است و ماء علم و حيات و نار محبّة اللّه است يعنی آب عنصری سبب پاکی قلب انسان نشود بلکه آب عنصری جسم انسانرا پاک نمايد ولی آب آسمانی و روح که علم و حياتست قلب انسانرا طيّب و طاهر کند يعنی آن قلب که از فيض روح القدس نصيب برد و مقدّس گردد طيّب و پاک شود . " حضرت عبدالبهاء "مفاوضات" ناشر: مرآت ۱۹۲۰م صفحات: ۳۴۰
"ای مشتاق جمال ذوالجلال، آتش عنصری را هر چند حرارتی شديده است ولی حرارت محبّت اللّه را سورتی عجيب و شعله ئی عظيم بآن قياس نگردد زيرا آتش عنصری حرارتش بجماد تأثير نمايد و لکن نائره محبّت اللّه شعله بآفاق زند و در قلب امکان تأثير کند. پس چون مجمر اين آتش گشتی شعله ئی بزن که پرده اوهام شرق و غرب بسوزانی".
مُنتخباتی از مکاتيب حضرت عبدالبهاء جلد دوّم صفحه ۲۸۵ ناشر Bahá'í World Centre Publications 1984
در اسلام و دیانت مسیحی وعدهدادهشده که کافران و گناه کاران در آتش جهنم خواهند سوخت. ازآنجائیکه آتش تمام پلیدیها را پاک میکند و بدی در خلقت وجود ندارد؛ چون عدم خوبی بدی است این آتش جهنم هم آتش محبت الله است که گناهان را میسوزاند و ارواح را آماده صعود به عوالم بلاتر میکند.
آتش در اثار مولانا
آتش است این بانگِ نای و نیست باد / هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد / جوشش عشق است کاندر میْ فتاد
نقش آتش در آثار مولانا جایگاهی بس ژرف، نمادین و چندلایه دارد. آتش در اشعار او نهتنها بهعنوان عنصری طبیعی بلکه بهعنوان نمادی عرفانی، روانشناختی، و هستیشناسانه ظاهر میشود.
ای یوسفِ خوشنام ما، خوش میروی بر بامِ ما / ای دَرشکسته جامِ ما، ای بردَریده دامِ ما،
ای نورِ ما، ای سورِ ما، ای دولتِ منصورِ ما / جوشی بِنِه در شورِ ما؛ تا مِی شَوَد انگورِ ما.
ای دلبر و مقصودِ ما، ای قبله و معبودِ ما / آتش زدی در عودِ ما؛ نَظّاره کُن در دودِ ما.
آتش سمبل سختی ها و امتحانات است:
از یکی آتش برآوردم تو را / در دگر آتش بگستردم تو را
تا نیفتد بر جمالت چشم بد / گوش مالیدم بیازردم تو را
آتش سبب پآکی است:
عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد / من بگفتم کیست بر در باز کن در اندرآ
گفت آخر چون درآید خانه تا سر آتش است / میبسوزد هر دو عالم را ز آتشهای لا
گفتمش تو غم مخور پا اندرون نه مردوار / تا کند پاکت ز هستی، هست گردی ز اجتبا
آتش مکتب عشق است.
مکتب تعلیم عشاق آتش است / من شب و روز اندرون مکتبم
آتش در فرهنگ اشراق:
نقش آتش در فرهنگ اشراق (حکمت اشراقی) جایگاهی بس والا و چندلایه دارد. در این نظام فکری که با نام سهروردی و فلسفه «نورالانوار» گره خورده، آتش نه تنها عنصری طبیعی، بلکه رمز، واسطه، و نماد معرفت، تطهیر و تجلی حقیقت است. در ادامه به بررسی ابعاد گوناگون این نقش میپردازیم:
آتش بهعنوان نماد نور و اشراق
در حکمت اشراق، اساس عالم بر نور بنا شده است. سلسله مراتب وجود از نور مطلق (نورالانوار) آغاز میشود و تا مراتب تاریکی و ماده پایین میآید.
آتش نزدیکترین عنصر مادی به نور است و به همین سبب در اشراق، تجلی محسوس نور و واسطهای برای ادراک حقیقت تلقی میشود.
همانگونه که نور دیدنی میسازد، آتش نیز در عالم محسوسات، نماد کشف و شهود است.
آتش و تطهیر
آتش در بسیاری از سنتهای معنوی از جمله در فرهنگ اشراقی، نماد تطهیر و پالایش است.
در عرفان و اشراق، آتش نماد سوزاندن ناخالصیهای نفسانی و زدودن حجابها برای رسیدن به نور خالص است.
سالک راه حقیقت باید در "آتش ریاضت" بسوزد تا به درک حقایق نوری نائل گردد.
آتش بهعنوان نیروی عشق
در زبان رمزی اشراقی، آتش نماد شوق و عشق نیز هست.
همانطور که آتش میسوزاند و آرام نمیگیرد، عشق الهی نیز روح را به جنبوجوش میکشاند و از سکون و تاریکی به حرکت و نور میرساند.
در آثار سهروردی و عرفای متاثر از او، آتش سوزان جان عاشق است که او را به سمت عالم انوار میکشاند.
ارتباط با عنصر آتش در کیهانشناسی
در کیهانشناسی سنتی و اشراقی، آتش یکی از چهار عنصر اصلی است، اما جایگاه آن فراتر از ماده صرف است.
آتش برخلاف خاک و آب، صعودی و سبکبال است و تمایل به بالا رفتن دارد؛ این ویژگی آن را به رمزی از تعالی و حرکت بهسوی مراتب بالاتر هستی بدل کرده است.
در آثار اشراقی، آتش اغلب با عالم مثال و نورهای قدسی پیوند دارد.
پیوند با سنتهای پیشااسلامی
سهروردی به بازگشت به حکمت خسروانی و حکمای ایران باستان دعوت میکرد.
در آیین زرتشتی، آتش نماد راستی، نور ایزدی و حضور اهورامزدا بود.
این معنای قدسی و ملکوتی آتش، در حکمت اشراق بازخوانی میشود و به نظامی فلسفی تبدیل میگردد که نور و آتش را در مرکز هستی و ادراک قرار میدهد.
در فرهنگ اشراق، آتش تنها عنصر طبیعی نیست؛ بلکه نماد نوری معنوی، ابزار تطهیر باطنی، نشان عشق الهی، واسطه شهود و رمز سلوک معنوی است. همانگونه که نور، حقیقت را مینمایاند، آتش اشراقی نیز دل سالک را میسوزاند تا حقیقت در او تجلی یابد.
آینده فرهنگ خسروی
بنام یزدان مهربان
پاکیزدانا خاک ایران را از آغاز مشکبیز فرمودی و شورانگیز و دانشخیز و گوهرریز از خاورش همواره خورشیدت نورافشان و در باخترش ماه تابان نمایان کشورش مهرپرور و دشت بهشتآسایش پر گل و گیاه جانپرور و کهسارش پر از میوۀ تازه و تر و چمنزارش رشک باغ بهشت هوشش پیغام سروش و جوشش چون دریای ژرف پرخروش روزگاری بود که آتش دانشش خاموش شد و اختر بزرگواریش پنهان در زیر روپوش باد بهارش خزان شد و گلزار دلربایش خارزار چشمۀ شیرینش شور گشت و بزرگان نازنینش آواره و دربدر هر کشور دور پرتوش تاریک شد و رودش آب باریک تا آنکه دریای بخششت بجوش آمد و آفتاب دهش دردمید بهار تازه رسید و باد جانپرور وزید و ابر بهمن بارید و پرتو آن مهر مهرپرور تابید کشور بجنبید و خاکدان گلستان شد و خاک سیاه رشک بوستان گشت جهان جهانی تازه شد و آوازه بلند گشت دشت و کهسار سبز و خرّم شد و مرغان چمن بترانه و آهنگ همدم شدند هنگام شادمانی است پیغام آسمانی است بنگاه جاودانی است بیدار شو بیدار شو ای پروردگار بزرگوار حال انجمنی فراهم شده و گروهی همداستان گشته که بجان بکوشند تا از باران بخششت بهره بیاران دهند و کودکان خورد را بنیروی پرورشت در آغوش هوش پرورده رشک دانشمندان نمایند آئین آسمانی بیاموزند و بخشش یزدانی آشکار کنند پس ای پروردگار مهربان تو پشت و پناه باش و نیروی بازو بخش تا بآرزوی خویش رسند و از کم و بیش درگذرند و آن مرز و بوم را چون نمونۀ جهان بالا نمایند ع ع مجموعه مناجاتها حضرت عبدالبهاء جلد ۱ ناشر: موسسه ملی مطبوعات امری – ايران صفهات ۸۰
پس از حمله اعراب مسلمان به ایران در سده هفتم میلادی (پس از نبرد نهاوند در سال ۶۴۲ میلادی)، ساختار سیاسی ساسانیان سقوط کرد و ایران بهعنوان بخشی از خلافت اسلامی درآمد. این تغییر سیاسی عمیق، بسیاری از نهادهای حاکمیتی، دیوانی، و نظامی ایران را منحل یا تضعیف کرد. سلسلههای بعدی خلافت، بهویژه امویان، سیاستهایی در پیش گرفتند که موجب تضعیف زبان و فرهنگ بومی ایرانی شد، از جمله تغییر زبان رسمی دیوانها به عربی. در همین دوران بود که بسیاری از آثار کتبی و زبانی دورههای پیشین یا از بین رفتند یا به حاشیه رانده شدند.
با اسلامیشدن ساختار حکومتی و دینی، زبان عربی جایگزین زبان فارسی میانه (پهلوی) در حوزههای رسمی، علمی و دینی شد. بسیاری از اسناد، متون علمی و دینی به عربی نگاشته میشدند و نسل جدید ایرانیان، برای آموزش دین و علوم اسلامی، به عربی روی آوردند. این امر سبب شد زبان فارسی میانه که حامل بخش بزرگی از فرهنگ زرتشتی، اسطورهها، و آداب و رسوم کهن بود، رو به فراموشی رود. با این حال، در قرن سوم هجری، جنبشهای فرهنگی نظیر نهضت شعوبیه و شاعران بزرگی چون رودکی و فردوسی نقش مهمی در احیای زبان فارسی (در قالب فارسی دری) ایفا کردند.
با وجود این فشارها، فرهنگ ایرانی نه تنها از بین نرفت، بلکه در بسیاری از موارد خود را با شرایط جدید تطبیق داد و حتی عناصر اسلامی-عربی را در خود جذب کرد. زبان فارسی دری با بهره گیری از واژگان عربی، زبانی تازه و پرتوان پدید آورد که بستر بزرگترین آثار ادبی، عرفانی و فلسفی پس از اسلام شد. ادبیات غنی ایران در قالب شاهنامه، گلستان، مثنوی معنوی و دیگر متون، نمایانگر بقای روح ایرانی در لباسی نو است. بنابراین، هرچند تهاجم اعراب موجب از میان رفتن بخشی از فرهنگ پیشااسلامی شد، اما فرهنگ ایرانی خسروی با درایت، خلاقیت و انطباق، راه بقا و شکوفایی خود را ادامه داد.
مناطق اصلی فارسی زبان و فرهنگ خسروی:
ایران - هنوز اصلیترین کشور فارسیزبان
افغانستان - جایی که دری فارسی زبان رسمی است
تاجیکستان - جایی که تاجیکی (گویش فارسی) زبان رسمی است
مناطق با نفوذ تاریخی دیگر:
ازبکستان و ترکمنستان - بخشهایی از خراسان بزرگ تاریخی
ترکیه - بخشهایی از امپراتوری عثمانی که فارسی در دربار استفاده میشد
گرجستان و آذربایجان - مناطق قفقاز با نفوذ فرهنگی فارسی
هند و پاکستان - جایی که فارسی زبان دربار مغولی بود
خراسان بزرگ
خراسان بزرگ که از لحاظ تاریخی به عنوان یکی از مهمترین مناطق جهان اسلامی قرون وسطی شناخته میشود، قلمرو وسیعی را در بر میگرفت که از شمال شرقی ایران کنونی، جنوب ترکمنستان، شمال افغانستان، و بخشهایی از ازبکستان و تاجیکستان گسترده بود. نام این منطقه از واژه پارسی میانه «خوراسان» به معنای «سرزمین طلوع خورشید» گرفته شده که موقعیت آن را در نواحی شرقی امپراتوری پارس منعکس میکند. تحت حکومت ساسانیان (۲۲۴-۶۵۱ میلادی)، خراسان به عنوان یک استان مرزی حیاتی عمل میکرد که از یک سو در برابر تهاجمات عشایر آسیای مرکزی دفاع میکرد و از سوی دیگر تجارت در جاده ابریشم را تسهیل مینمود. اهمیت راهبردی این منطقه به دلیل نقش آن به عنوان دروازهای میان پارس، آسیای مرکزی و شبه قاره هند تأکید میشد.
فتح اسلامی خراسان در قرن هفتم میلادی، دورهای تحولآفرین در تاریخ این منطقه محسوب میشود. لشکریان عرب به رهبری فرماندهانی چون قتیبه بن مسلم، تدریجاً حاکمان ساسانی محلی را شکست دادند و حکومت اسلامی را حدود سال ۷۰۵ میلادی برقرار کردند. با این حال، فرآیند اسلامیسازی تدریجی بود و بسیاری از شیوههای اداری پارسی و سنتهای فرهنگی تحت حکومت عرب باقی ماند. این منطقه در دوره اموی به ویژه به عنوان نقطه آغاز برای فتوحات بیشتر در آسیای مرکزی و شبه قاره هند اهمیت یافت. تلفیق فرهنگهای عربی، پارسی و محلی، ترکیب منحصر به فردی ایجاد کرد که بر تمدن اسلامی تأثیر عمیقی گذاشت.
خراسان در دوره انقلاب عباسی ۷۴۷-۷۵۰ میلادی به اوج سیاسی خود رسید، زمانی که ابومسلم خراسانی شورشی موفق از این منطقه رهبری کرد که سرانجام خلافت اموی را سرنگون ساخت. عباسیان که با حمایت حیاتی خراسانیان به قدرت رسیدند، پایتخت جدید خود را در بغداد تأسیس کردند اما روابط قوی با پایگاه شرقی خود حفظ نمودند. متعاقباً، خراسان قلب چندین سلسله مستقل از جمله طاهریان (۸۲۱-۸۷۳)، صفاریان (۸۶۱-۱۰۰۳) و مهمتر از همه غزنویان (۹۷۷-۱۱۸۶) و غوریان (۱۰۱۱-۱۲۱۵) شد. این سلسلهها نه تنها استقلال سیاسی منطقه را حفظ کردند بلکه از ادبیات، هنر و دانش پارسی حمایت نمودند و به آنچه بسیاری آن را رنسانس فرهنگی پارسی میدانند کمک کردند.
تهاجمات مغول در قرن سیزدهم، خراسان بزرگ را ویران ساخت و شهرهایی چون مرو، بلخ و هرات دچار تخریب گسترده و از دست دادن جمعیت عظیمی شدند. اگرچه این منطقه هرگز به شکوه سابق خود بازنگشت، اما تحت حکومت حاکمان بعدی از جمله ایلخانان، تیموریان و بعدها امپراتوریهای صفوی، مغول و عثمانی، از نظر فرهنگی و اقتصادی مهم باقی ماند. مرزهای مدرن که در قرن نوزدهم و بیستم تعیین شدند، خراسان تاریخی را میان چندین کشور-ملت تقسیم کردند، اما میراث این منطقه در میراث فرهنگی و زبانی مشترک مردمان فارسیزبان در سراسر ایران، افغانستان و آسیای مرکزی باقی مانده است. امروزه، یاد خراسان بزرگ همچنان بر هویت منطقهای و بیان فرهنگی در سراسر این منطقه تاریخاً به هم پیوسته تأثیر میگذارد.
نقش تاریخی و فرهنگی:
ببسیاری معتقدند فارسی دری در خراسان پرورش یافته و از آنجا به دیگر نواحی ایران و فراتر گسترش یافت. مرکز علمی و ادبی: خراسان مهد بسیاری از دانشمندان، شاعران و متفکران وعرفای بزرگ ایرانی بوده، مانند:
o ابو ریحان بیرونی
o ابو علی سینا
o فردوسی طوسی
o ناصر خسرو قبادیانی
o عطار نیشابوری
o خیام نیشابوری
o جلال الدین رومی
o بایزید بسطامی
o ابوسعید ابوالخیر
o عبدالله انصاری
حفظ فرهنگی و زبانی در شعر
اشعار ایرانی، بهویژه آثار کلاسیک، همواره گنجینهای زنده از زبان فارسی در طول قرون بودهاند. شاعرانی چون فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی و خیام با استفاده از زبان غنی و فاخر فارسی، قواعد دستوری، واژگان، اصطلاحات و صناعات ادبی را تثبیت کردند.
شاهنامه فردوسی نمونهای بارز است. این اثر که در حدود سال ۱۰۰۰ میلادی نگاشته شد، با استفاده از فارسی ناب و بدون تأثیرات زیاد عربی، نقش مهمی در حفظ هویت ایرانی و زبان فارسی پس از حمله اعراب ایفا کرد. شاهنامه را اغلب بهعنوان ستون استواری برای بقای زبان فارسی میشناسند.
شعر فارسی در قالبهای خاص خود مانند غزل، رباعی، مثنوی و ... باعث استاندارد شدن زبان از نظر ساختار و زیباییشناسی شده است وزن و قافیه در اشعار باعث دقت در انتخاب واژگان و رعایت دستور زبان شده است. آموزش و حفظ اشعار موجب تقویت زبان معیار در میان نسلها و مناطق مختلف شده است.
شعر فارسی همواره ابزاری برای مقاومت فرهنگی بوده است؛ چه در برابر عربیسازی در دوره اسلامی، چه در برابر غربزدگی در دوران معاصر و چه در برابر جهانیسازی در زمان کنونی. شاعران کلاسیک با تأکید بر هویت ایرانی، به زبان فارسی اعتبار و غرور بخشیدند. در دوران معاصر، شاعرانی چون نیما یوشیج و فروغ فرخزاد زبان را بهروزرسانی کردند، در حالی که اصالت فارسی را حفظ نمودند.
شعرو تثرهمواره بخش اصلی سنت شفاهی ایران بوده است — در خانهها، مدارس، محافل و اجتماعات عمومی خوانده شده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. کودکان با حفظ و قرائت اشعار، با واژگان و وزن زبانی از سنین پایین آشنا میشوند. شعرها با دربرگرفتن مفاهیم اخلاقی، فلسفی، عرفانی و میهندوستانه، زبان فارسی را در حافظه جمعی ایرانیان تثبیت کردهاند.
شعر و نثرفارسی همواره بستری برای خلاقیت زبانی بوده است، با نوآوری در استعاره، نمادپردازی و ساختارهای دستوری نو. شاعرانی چون مولوی، حافظ و خیام دامنه واژگان عرفانی و نمادین را گسترش دادند. شاعران نوگرا نیز ساختارهای نحوی و معنایی جدیدی را وارد زبان کردهاند، بدون آنکه هویت زبان فارسی را از میان ببرند.
شکر شکن شوند همه طوطیان هند / زین قند پارسی که به بنگاله می رود حافظ
شعر و نثرفارسی در گسترش و حفظ زبان فارسی در ورای مرزهای ایران، مانند افغانستان، تاجیکستان، هند و آسیای میانه، نقش مهمی داشته است.
شعر و نثرفارسی صرفاً ادبیات نیست — بلکه یکی از ارکان اصلی زبان فرهنگ خسروی است. با زیبایی، انسجام و عمق فرهنگیاش، این زبان را در برابر گذر زمان برای حضرت بهاءالله حفظ کرده، غنا بخشیده و به نسلهای آینده انتقال داده است تا ایشان در آثار خودشان از این زیبائی بهره برند.
"تازی و پارسی هر دو نیکو است چه که آنچه از زبان خواستهاند پی بردن بگفتار گوینده است و این از هر دو میآید و امروز چون آفتاب دانش از آسمان ایران هویدا است هر چه این زبان را ستایش نمائید سزاوار است . " حضرت بهاءالله, باب پنجم: لوح مبارک در جواب عريضه جناب ابوالفضائل گلپا يگانی که در باره لوح مانکچی. درياى دانش صفحات ۱۸۸ ناشر: NSA of the Bahá'ís of India - 1985