تمنای رسیدن به مبدأ
"جان گشاید سوی بالا بالها در زده تن در زمین چنگالها"
"جان گشاید سوی بالا بالها در زده تن در زمین چنگالها"
روزها فکر من این است و همه شب سخنم / که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست / به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ / به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا / یا چه بوده ست مراد وی از این ساختنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم / آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
در آثار مولانا، تمنای رسیدن به مبدأ یا اصل هستی، یکی از عمیقترین و پرمفهومترین مضامین عرفانی است که در قالب استعارههای شاعرانه، روایتهای عرفانی، و اشارات فلسفی بیان شده است. مبدأ در اندیشهی مولانا همان حقیقت مطلق، ذات الهی یا معشوق ازلی است که انسان در فطرت خود شوق بازگشت به آن را دارد. این تمنّا، همان نیروی محرک سلوک عرفانی و جوهر حرکت روحانی انسان در آثار مولانا است.
فراق و شوق بازگشت
مولانا در آغاز مثنوی معنوی با داستان نینامه، تمثیلی ژرف از این تمنای بازگشت به اصل را ترسیم میکند:
بشنو از نی چون حکایت میکند / از جداییها شکایت میکند
نی در اینجا نماد روح انسانی است که از مبدأ خویش جدا شده و اکنون در فراق آن، ناله میزند. این فراق سرچشمهی تمام رنجهاست، و تمنای وصل، نیروی محرک سلوک روحانی.
انسان، آوارهی دیار ازل
در نظر مولانا، انسان موجودی است که از «دیار قدس» آمده و اکنون در جهان مادی غریب است. او در جستجوی بازگشت به «خانهی اول» یا «یار قدیم» است. این مضمون در اشعار فراوان او دیده میشود، مانند:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش
این بیت آشکارا به فطرت خداجوی انسان اشاره دارد که همواره در پی بازگشت به مبدأ است.
عشق به مبدأ بهعنوان نیروی حرکت
از دید مولانا، عشق همان نیرویی است که تمنای وصال را در دل میافکند. عشق نتنها مقصد را نشان میدهد بلکه وسیلهی رسیدن به آن نیز هست. او مینویسد:
آتش است این بانگِ نای و نیست باد / هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد / جوشش عشق است کاندر میْ فتاد
نی حریف هر که از یاری بُرید / پردههااَش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تَریاقی که دید / همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیثِ راهِ پُر خون میکند / قصّههای عشقِ مجنون میکند
از دیدگاه مولوی، تنها عشق است که میتواند پردهها را بدرد و انسان را به لقای مبدأ رهنمون کند.
شد پردهام دریده تا پردهها بسوزم / از آتشی که خیزد در پرده حجازی
چون عشق او بغرد وین پردهها بدرد / با شمس حق تبریز در وقت عشقبازی
فنا در مبدأ
تمنای رسیدن به مبدأ در نهایت به مفهوم فنا در ذات الهی میانجامد. مولانا با استفاده از تمثیل قطره و دریا نشان میدهد که روح انسان در مسیر کمال باید در دریای بیپایان الهی فانی گردد:
قطره به دریا چو رود در شود / قطره شود بحر به دریای من
و یا.
رو به دل اهل دلی جای گیر / قطره به دریا در و مرجان شود
در اینجا، رسیدن به مبدأ به معنای از میان رفتن «من» و حل شدن در کلّ هستی الهی است.
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم / گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
اصل توی من چه کسم آینهای در کف تو / هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم
تحلیلی بر سفر مولانا به سوی وحدت الهی
تو مکانی اصل تو در لامکان / این دکان بر بند و بگشا آن دکان
شش جهت مگریز زیرا در جهات / ششدرهست و ششدره ماتست مات
در گسترهی وسیع شعر عرفانی و ادبیات معنوی، صدای کمتر شاعری به اندازهی جلالالدین محمد بلخی (۶۰۴-۶۷۲ هجری قمری)، شاعر پارسیگو، عالم اسلامی و عارف صوفی، طنینانداز است. نوشتههای او، بهویژه آثاری که بر اشتیاق روح برای رسیدن به خالق متمرکز است، از مرزهای فرهنگی و مذهبی فراتر رفته و در طول قرنها قلبها را لمس کرده است. این تحلیل به بررسی درک عمیق مولانا از سفر معنوی به سوی وحدت الهی میپردازد و استعارهها، تعالیم و حکمتی را که او برای بیان این سفر غیرقابل وصف به کار برده، مورد مطالعه قرار میدهد.
اشتیاق بنیادین
در قلب فلسفهی معنوی مولانا، مفهوم اشتیاق الهی نهفته است - یک میل ذاتی در هر روح برای بازگشت به منشأ خود. این مضمون شاید به بهترین شکل در ابیات آغازین مثنوی بیان شده است:
بشنو از نی چون حکایت میکند /از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند /در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق/تا بگویم شرح درد اشتیاق
این استعارهی نی، جدا شده از نیستان اصلی خود، نماد جدایی روح انسان از ذات الهی است.
آتش عشق است کاندر نی فتاد / جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید / پردههایش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید / همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راه پر خون میکند / قصههای عشق مجنون میکند
صدای دلنشین نی، فریاد اشتیاق است –
با لب دمساز خود گر جفتمی / همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا / بیزبان شد گرچه دارد صد نوا
یک نوستالژی معنوی که مولانا آن را شرط اساسی وجود انسان میداند. این جدایی نه به عنوان مجازات، بلکه به عنوان سفری ضروری برای آگاهی در نظر گرفته میشود که به روح اجازه میدهد منشأ الهی خود را بشناسد و فعالانه در پی آن باشد.
این جهان خود حبس جانهای شماست / هین روید آن سو که صحرای شماست
این جهان محدود و آن خود بیحدست / نقش و صورت پیش آن معنی سدست
مراحل سفر معنوی
مولانا چندین مرحله را در سفر روح به سوی خالق بیان میکند که هر یک با تجربیات و چالشهای معنوی متمایزی همراه است:
بیداری به جدایی
مرحلهی اول شامل آگاه شدن از تبعید معنوی خود است. این بیداری اغلب با احساس عمیق جدایی از دنیای مادی و آگاهی فزاینده از خلأ درونی که لذتهای دنیوی نمیتوانند آن را پر کنند، همراه است. مولانا این حالت را به عنوان ناراحتی ضروری که سالک را به جلو میراند، توصیف میکند:
هله ای غریب نادر، تو درین دیار چونی؟ / هله ای ندیم دولت، تو درین خمار چونی؟
ز فراق، شهریاری، تو چگونه میگذاری / هله ای گل سعادت، به میان خار چونی؟
این تعلیم متناقضنما نشان میدهد که همین احساس جدایی ما، دری به سوی اتصال الهی میشود. درد اشتیاق معنوی هم به عنوان انگیزه و هم به عنوان روشی برای تعالی عمل میکند.
مرغان که کنون از قفس خویش جدایید / رخ باز نمایید و بگویید کجایید
کشتی شما ماند بر این آب شکسته / ماهی صفتان یک دم از این آب برآیید
تزکیه و آمادگی
پس از بیداری، سالک باید فرآیند تزکیه را طی کند. مولانا بر ضرورت خالی کردن خود برای ایجاد فضایی برای حضور الهی تأکید میکند:
منبسط بودیم یک جوهر همه / بیسر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب / بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون بصورت آمد آن نور سره / شد عدد چون سایههای کنگره
گنگره ویران کنید از منجنیق / تا رود فرق از میان این فریق
این مرحله شامل شناخت و رها کردن وابستگیها، امیال نفسانی و باورهای محدودکنندهای است که مسیر وحدت الهی را مسدود میکنند. مولانا اغلب از استعارهی صیقل دادن آینه استفاده میکند - زدودن زنگار و غبار وابستگیهای دنیوی برای انعکاس روشن نور الهی.
چندان بنالم نالهها چندان برآرم رنگها / تا برکنم از آینه هر منکری من زنگها
بر مرکب عشق تو دل میراند و این مرکبش / در هر قدم میبگذرد زان سوی جان فرسنگها
نقش عشق در وحدت الهی
برای مولانا، عشق صرفاً یک احساس نیست بلکه نیرویی است که روح را به سوی خالقش میکشد. او عشق را هم به عنوان راه و هم به عنوان مقصد معرفی میکند:
این آتش عشق میپزاند ما را / هر شب به خرابات کشاند ما را
با اهل خرابات نشاند ما را / تا غیر خرابات نداند ما را
در جنگ بین روح و جسم روح میخواهد با بال خود پرواز کند ولی تن به دنیای فانی چنگ زدست:
جان گشاید سوی بالا بالها / در زده تن در زمین چنگالها
جان وتن هرکدام میخواهند به اصل خودشان برگردند:
میل تن در سبزه و آب روان / زان بود که اصل او آمد از آن
میل جان اندر حیات و در حی است / زانک جان لامکان اصل وی است
میل جان در حکمتست و در علوم / میل تن در باغ و راغست و کروم
میل جان اندر ترقی و شرف / میل تن در کسب و اسباب علف
این عشق از درک متعارف فراتر میرود و نیروی جاذبهی کیهانی را نمایندگی میکند که در عمیقترین سطح واقعیت عمل میکند. مولانا تعلیم میدهد که با پرورش و پیروی از این عشق، سالک به طور طبیعی به سوی وحدت الهی حرکت میکند. وقتی روح راه را نشان میدهد ولی جسم همراهی نمی کند و درآخر روح بی تن میرود.
من به سوی باغ و گلشن می روم / تو نمیآیی میا من می روم
روز تاریک است بیرویش مرا / من برای شمع روشن می روم
جان مرا هشتهست و پیشین می رود / جان همیگوید که بیتن می روم
بوی سیب آمد مرا از باغ جان / مست گشتم سیب خوردن می روم
عشقی که مولانا از آن سخن میگوید چندین ویژگی متمایز دارد:
بیقید و شرط و همهگیر است
از درک عقلانی فراتر میرود
نیازمند تسلیم کامل است
به دگرگونی عاشق میانجامد
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت / شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
چون قلم اندر نوشتن می شتافت / چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
و یا
دور گردون ها ز موج عشق دان/ گرنبودی عشق بفسردی جهان
موانع و چالشها
مولانا تصدیق میکند که مسیر به سوی وحدت الهی با چالشهایی همراه است. او چند مانع اصلی را شناسایی میکند:
نفس (اگو)
بزرگترین مانع، نفس یا خود پایینتر است که مولانا اغلب آن را به عنوان حجابی بین سالک و خداوند به تصویر میکشد. او بر نیاز به فراتر رفتن از آگاهی نفسانی تأکید میکند:
نوریست میان شعر احمر / از دیده و وهم و روح برتر
خواهی خود را بدو بدوزی / برخیز و حجاب نفس بردر
غرور عقلانی
در حالی که خود مولانا یک عالم بود، او در مورد تکیه صرف بر درک عقلانی هشدار میدهد:
عقل بند رهروانست ای پسر /بند بشکن ره عیانست ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب / راه از این هر سه نهانست ای پسر
این نشان میدهد که در حالی که درک عقلانی جایگاه خود را دارد، تجربهی مستقیم الهی نیازمند فراتر رفتن از دانش مفهومی است.
روشهای نزدیک شدن به خداوند
مولانا روشهای عملی مختلفی را برای سالک معنوی ارائه میدهد:
ذکر
یاد مداوم خداوند از طریق نماز، مراقبه و تفکر که آگاهی سالک را با واقعیت الهی همسو میکند:
چندان بکن تو ذکر حق، کز خود فراموشت شود / واندر دعا دو تو شوی، مانندهٔ دال دعا
جامعهی معنوی
مولانا بر اهمیت همراهی و راهنمایی معنوی تأکید میکند:
هر که گوید که خلاصش ده ز عشق / آن دعا از آسمان مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق / آن کمی عشق جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند / عاشقان گویند نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهست / آفرین بر صاحب این دود باد
موسیقی و رقص مقدس
تمرین سماع (کنسرت معنوی) و مراقبهی چرخشی، که مشخصهی طریقت مولویه شد که او الهامبخش آن بود، روشی برای دستیابی به وحدت شورانگیز با خداوند از طریق حرکت و موسیقی را نمایندگی میکند.
چو عشق دست درآرد به گردنم چه کنم / کنار درکشمش همچنین میان سماع
کنار ذره چو پر شد ز پرتو خورشید / همه به رقص درآیند بیفغان سماع
ماهیت وحدت
توصیف مولانا از وحدت الهی متناقضنماست - هم بازگشت به حالت اصلی است و هم وضعیتی کاملاً جدید از هستی. او پیشنهاد میکند که در وحدت حقیقی، هویت فردی سالک دگرگون میشود اما نابود نمیشود:
"از جمادی مُردم و نامی شدم / وز نما مُردم به حیوان بر زدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم"
این دیدگاه تکاملی از رشد معنوی نشان میدهد که وحدت با خداوند نشاندهندهی تحقق پتانسیل انسانی است نه نابودی آن.
ارتباط معاصر
تعالیم مولانا دربارهی رسیدن به خالق در زمینهی معاصر ما همچنان عمیقاً مرتبط است. در عصری که با افراط مادی و فقر معنوی مشخص میشود، تأکید او بر تحول درونی و عشق الهی جایگزین معناداری را برای هر دو بنیادگرایی مذهبی و مادهگرایی سکولار ارائه میدهد.
پیام جهانی او از چهارچوبهای مذهبی خاص فراتر میرود در حالی که اصالت معنوی عمیق خود را حفظ میکند. این جهانشمولی به تداوم نفوذ او در مرزهای فرهنگی و مذهبی کمک کرده است و حکمت او را برای جویندگان از همهی پیشینهها قابل دسترس میسازد.
تعالیم مولانا دربارهٔ رسیدن به خالق نشاندهندهٔ چهارچوب معنوی جامعئ است که هم به جنبههای نظری و هم عملی سفر عرفانی میپردازد. تأکید او بر عشق بهعنوان وسیلهٔ اصلی نزدیک شدن به خداوند، شناخت او از چالشهای موجود، و راهنمایی عملی او برای غلبه بر موانع همچنان برای سالکان معنوی امروز الهامبخش و راهنما است.
شعر و تعالیم او به ما یادآوری میکند که اشتیاق به وحدت الهی صرفاً یک آرزوی مذهبی نیست بلکه جنبهی اساسی آگاهی انسان است. در بینش مولانا، هر روحی در درون خود ظرفیت و سرنوشت بازگشت به منشأ الهی خود را دارد که توسط سفر عشق دگرگون میشود.